چشمای قشنگ تو
#part110
چشمای قشنگ تو✨
#دیانا
روی تخت دراز کشیدم
اصن خوابم نمیبرد آرایشم پاک کردم
یه ذره اتاقمو مرتب کردم دوباره نشستم رو تخت صدای گوشی بلند شد
ارسلان پیام داده بود
سری پیامشو باز کردم
چت👇🏻👇🏻👇🏻
ارسلان: سلام خبی؟
دیانا:سلام ت خبی؟
ارسلان:هعی خوابم نمیبره
دیانا:جرررر منم
ارسلان:پایه هستی یه کاری کنیم؟
دیانا:چیی؟
ارسلان:میای بریم دریا؟
دیانا:واتتتتت
ارسلان:هوم؟
دیانا:آخه الان؟
ارسلان:ام
دیانا:ب مامانم چی بگم؟
ارسلان:چیزی نگو تا صب برمیگردیم من بهش میگم
دیانا:نم
ارسلان:بیا دیگ
دیانا:بش
ارسلان:پایین منتظرتم
سری از تخت پریدم پایین
یه لانگ مشکی و شلوار کوتاه پوشیدم کلاه گذاشتمو یه برق لب ب لبام زدم
یه کوله پشتی برداشتم توش گوشی و چندتا وسایل شخصی گذاشتم
از تو تراس اتاقم که پله میخورد میرسید به حیاط پشتی پایین اومدم
ارسلان تو پارکینگ بود
دیانا:سلاااام
ارسلان:سلاممم بدو سوار شو
دیانا:بش
نگاهی به ساعت انداختم ساعت 2بود
دیانا:کی برمیگردیم؟
ارسلان:طلوع خورشید رو ببینیم برمیگردیم
دیانا:میدونی یاد چی افتادم؟
ارسلان:چی؟
دیانا:یادته چندوقت پیش رفته بودیم شمال؟
ارسلان:ام
دیانا:باهم رفتیم ساحل طلوع رو ببینیم😂
ارسلان:وای جرررر راس میگی😂😂
ارسلان موزیکی که حال هر دومونو خوب میکرد گذاشته بود
مگه میتونه منو از یادت ببره؟
عمرا اگه تو بغلش خوابت ببره
لب ساحل 5صبح
همه این روزا رو حفظم
اگه یادت رفته تووووو
سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم
نگاهی به ارسلان انداختم
باید اعتراف کنم وقتی باهاشم حالم خیلی خوبه تو این مدتی که اومدن هر اتفاقی افتاده کنارم بوده!
یه معذرت خواهی بهش بدهکارم
ک همش بهش میگم خودخواه و مغروره
ولی عمراااااا عذر خواهی کنم😑
چشمای قشنگ تو✨
#دیانا
روی تخت دراز کشیدم
اصن خوابم نمیبرد آرایشم پاک کردم
یه ذره اتاقمو مرتب کردم دوباره نشستم رو تخت صدای گوشی بلند شد
ارسلان پیام داده بود
سری پیامشو باز کردم
چت👇🏻👇🏻👇🏻
ارسلان: سلام خبی؟
دیانا:سلام ت خبی؟
ارسلان:هعی خوابم نمیبره
دیانا:جرررر منم
ارسلان:پایه هستی یه کاری کنیم؟
دیانا:چیی؟
ارسلان:میای بریم دریا؟
دیانا:واتتتتت
ارسلان:هوم؟
دیانا:آخه الان؟
ارسلان:ام
دیانا:ب مامانم چی بگم؟
ارسلان:چیزی نگو تا صب برمیگردیم من بهش میگم
دیانا:نم
ارسلان:بیا دیگ
دیانا:بش
ارسلان:پایین منتظرتم
سری از تخت پریدم پایین
یه لانگ مشکی و شلوار کوتاه پوشیدم کلاه گذاشتمو یه برق لب ب لبام زدم
یه کوله پشتی برداشتم توش گوشی و چندتا وسایل شخصی گذاشتم
از تو تراس اتاقم که پله میخورد میرسید به حیاط پشتی پایین اومدم
ارسلان تو پارکینگ بود
دیانا:سلاااام
ارسلان:سلاممم بدو سوار شو
دیانا:بش
نگاهی به ساعت انداختم ساعت 2بود
دیانا:کی برمیگردیم؟
ارسلان:طلوع خورشید رو ببینیم برمیگردیم
دیانا:میدونی یاد چی افتادم؟
ارسلان:چی؟
دیانا:یادته چندوقت پیش رفته بودیم شمال؟
ارسلان:ام
دیانا:باهم رفتیم ساحل طلوع رو ببینیم😂
ارسلان:وای جرررر راس میگی😂😂
ارسلان موزیکی که حال هر دومونو خوب میکرد گذاشته بود
مگه میتونه منو از یادت ببره؟
عمرا اگه تو بغلش خوابت ببره
لب ساحل 5صبح
همه این روزا رو حفظم
اگه یادت رفته تووووو
سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم
نگاهی به ارسلان انداختم
باید اعتراف کنم وقتی باهاشم حالم خیلی خوبه تو این مدتی که اومدن هر اتفاقی افتاده کنارم بوده!
یه معذرت خواهی بهش بدهکارم
ک همش بهش میگم خودخواه و مغروره
ولی عمراااااا عذر خواهی کنم😑
۳.۱k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.