پارت۲۵ دلبربلا
#پارت۲۵ #دلبربلا
کلاسامون تموم شد و رفتیم خوابگاه
زندگی خیلی کسل کننده شده بود
میریم دانشگاه میام گوشی میگیریم دستمون میخوابیم دوباره روز از نو روزی از نو
لباس عوض کردم تصمیم داشتم برم کوهسنگی
تعریفشو زیاد شنیده بودم
میگفتن جای قشنگیه بلد نبودم ولی یه نرم افزار روی گوشیم داشتم که مسیرارو یادم میداد
بچه ها خوابیده بودن
سوئیچمو برداشتم و زدم بیرون
تاپارکینگ دوییدم و ریموت رو زدم سوار شدم و صدای آهنگو زیاااد کردم
چهارتا شیشه رو هم کشیدم پایین و پامو گذاشتم روی پدال گاز
اه اه اه باز چراغ قرمز زدم رو ترمز و با دستام روی فرمون ضرب گرفتم
یه نگاه به ماشین کناریم انداختم یه ۲۰۷ سفید که دوتا دختر توش نشسته بودن دختر راننده
چشمای قهوه ای لبای شتری دماغ عملی کوچیییک استخونی ابرو ها تتو موهای زرررد روشن شالش هم روی شونه هاش بود
دختره کناریش چشای سبز ریز پوست سفییید یه عالمه جوش قرمز روی صورتش با موهای بور
این یکی حجابش یکم بهتر بود
شال هاشون مثل پوست پلنگ بود
یهو داد زدمو گفتم
ـ پلنگ پلنگ پلنگ پلنگ من عاشق پلنگم
بر گشته بودن و بهم نگاه میکردن
با تعجب نگاهشون بین منو ماشینم در نوسان بود
داشتن قورت میدادنم که چراغ سبز شد و حرکت کردم
جای باحالی بود
یه قسمت یه دریاچه کوچیک بود یه مشت سنگ برداشتم و پرت کردم
تو این کار استاد بودم سنگه قشنگ روی آب راه میرفت
همه داشتن ادای منو در میاوردن ولی عمرا بتونن روی دست من بلند بشن
خوب که خسته شدم رفتم یه آبمیوه خوردم رفتم روی کوهش
بالاش قبر های شهیدا بود
چن تا عکس گرفتم داشم میومدم پایین که پام سر خورد و..
چیه توقع دارین یکی از پشت بگیرتم؟؟
ن بابا با مخ سه تا پله پرت شدم پایین
ولی از اونجایی که مانیا بم آفت نداره هیچیم نشد
از اونور یه صدای خنده میومد
یارو خم شده بود میخندید با تعجب نشسته بودم نگاش میکردم
خوب که خندید سرشو آورد بالا و من با قیافه نحس مهام مواجه شدم
لایک و کامنت فراموش نشه عزیزان😍 😍
کلاسامون تموم شد و رفتیم خوابگاه
زندگی خیلی کسل کننده شده بود
میریم دانشگاه میام گوشی میگیریم دستمون میخوابیم دوباره روز از نو روزی از نو
لباس عوض کردم تصمیم داشتم برم کوهسنگی
تعریفشو زیاد شنیده بودم
میگفتن جای قشنگیه بلد نبودم ولی یه نرم افزار روی گوشیم داشتم که مسیرارو یادم میداد
بچه ها خوابیده بودن
سوئیچمو برداشتم و زدم بیرون
تاپارکینگ دوییدم و ریموت رو زدم سوار شدم و صدای آهنگو زیاااد کردم
چهارتا شیشه رو هم کشیدم پایین و پامو گذاشتم روی پدال گاز
اه اه اه باز چراغ قرمز زدم رو ترمز و با دستام روی فرمون ضرب گرفتم
یه نگاه به ماشین کناریم انداختم یه ۲۰۷ سفید که دوتا دختر توش نشسته بودن دختر راننده
چشمای قهوه ای لبای شتری دماغ عملی کوچیییک استخونی ابرو ها تتو موهای زرررد روشن شالش هم روی شونه هاش بود
دختره کناریش چشای سبز ریز پوست سفییید یه عالمه جوش قرمز روی صورتش با موهای بور
این یکی حجابش یکم بهتر بود
شال هاشون مثل پوست پلنگ بود
یهو داد زدمو گفتم
ـ پلنگ پلنگ پلنگ پلنگ من عاشق پلنگم
بر گشته بودن و بهم نگاه میکردن
با تعجب نگاهشون بین منو ماشینم در نوسان بود
داشتن قورت میدادنم که چراغ سبز شد و حرکت کردم
جای باحالی بود
یه قسمت یه دریاچه کوچیک بود یه مشت سنگ برداشتم و پرت کردم
تو این کار استاد بودم سنگه قشنگ روی آب راه میرفت
همه داشتن ادای منو در میاوردن ولی عمرا بتونن روی دست من بلند بشن
خوب که خسته شدم رفتم یه آبمیوه خوردم رفتم روی کوهش
بالاش قبر های شهیدا بود
چن تا عکس گرفتم داشم میومدم پایین که پام سر خورد و..
چیه توقع دارین یکی از پشت بگیرتم؟؟
ن بابا با مخ سه تا پله پرت شدم پایین
ولی از اونجایی که مانیا بم آفت نداره هیچیم نشد
از اونور یه صدای خنده میومد
یارو خم شده بود میخندید با تعجب نشسته بودم نگاش میکردم
خوب که خندید سرشو آورد بالا و من با قیافه نحس مهام مواجه شدم
لایک و کامنت فراموش نشه عزیزان😍 😍
۶۴.۰k
۲۱ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.