در کتاب به مجنون گفتم زنده بمان قسمتی از نجوا های همسر

در کتاب « به مجنون گفتم زنده بمان» قسمتی از نجوا های همسر شهید آمده:

🌺چشم تو خورشید را بر نمی تابد، پس بیهوده چشم مدوز.
اما روزگار آینه نیز سپری خواهد شد.

🌺آینه ها شکستن گرفته و هزار تکه.
هر یک به قدر خویش پاره ای از خورشید را حکایت میکند ‌.

🌺چیزی نمی‌گذرد که داستان آینه و خورشید چندان افسانه می نماید که در آمدن ناقه از سنگ، فرود آمدن روح در کالبد مرده.

🌺چیزی نمیگذرد که لاجرم تنها راه به خورشید از این پاره های آینه راست میشود می شود .

🌺دست بالا کرد و پاره ای آینه را گرد آورد و در جای خویش نهاد،
شاید خورشید به تمامی جلوه‌گر شود.
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان #حمید_باکری #بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
#جذاب #خاص #هنر_عکاسی #عکس
دیدگاه ها (۱)

💐مونده بودم چیکار کنم؟ سر در نمی آوردم که چی شده؟ یهو دیدم د...

💐من استعفا رو مینویسیم شما موافقت کنید.رزم آرا از جا کنده شد...

🌺این کتاب معرفی زندگی چریک فدایی و مردی راستین است . مردی که...

🌺به من گفت: « فاطمه ! این چیه زن ها زیر چادرشان میپوشند ؟ »م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط