اورا

🔹 #او_را ... (۴)



بعد از رفتن سعید دوش گرفتم و دراز کشیدم...



حتی تصور زندگی بدون سعید هم برام کابوس بود ...



❤ ️ من برای داشتن سعید حاضر به هر کاری بودم ...



اون جبران همه کمبودها و محبت های نادیدم از طرف خانواده

و تنها همدمم بود 💕



حتی بیشتر از خودم به فکرم بود ...





یک ساعت بعد با شنیدن صدای تلویزیون ، فهمیدم که بابا اومده خونه و احتمالا مامان هم کم کم پیداش شه



هروقت سرما میخورم دلم فقط خواب میخواد و خواب میخواد و خواب ... 😴







- ترنم خوشگلم!

پاشو بیا شام بخوریم ...

پاشو مامانم ...

👈 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-چهارم/
دیدگاه ها (۱)

🔹 #او_را ... (۵)حالم هنوز خوب نشده بود اما باید میرفتم. امر...

🔹 #او_را ... (۶)از این دخترای چادری خیلی بدم میومد.احساس م...

🔹 #او_را ...3شاید توی دنیا هیچ کس مثل من و سعید اینقدر عاش...

🔹 #او_را ... (۲)یخچال رو که باز کردم،میوه بود و آبمیوه و شی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط