رمان یادت باشد ۱۵۲
#رمان_یادت_باشد #پارت_صد_و_پنجاه_و_دو
بودند پایین. حمید معمولا دوست داشت این طور کارها را خودش انجام بدهد تا مزاحم کسی نشود. برای همین کسی را خبر نکرده بود. طبقه بالا مثل طبقه پایین کوچک بود؛ با این تفاوت که پذیرایی را بزرگ تر درست کرده بودند و اتاق خوابش کوچکتر بود. دوازده تا پله می خورد تا پاگرد اول. بعد هم سه پله تا طبقه دوم. درب ورودی یک در قدیمی بود که وسط در شیشه های رنگی کار شده بود. کف اتاق و پذیرایی از کاشی و سرامیک خبری نبود؛ همه را با گچ درست کرده بودند. با حمید تمام دیوارها و کف خانه را جارو زدیم. بعد دستمال کشیدیم و خشک کردیم. کار تمیزکردن اتاق ها که تمام شد، یکسری کارتن کف شان انداختیم. بعد موکت ها را پهن کردیم و وسایل را چیدیم. داخل پذیرایی دو تا فرش شش متری انداختیم، ولی باز فرش دوازده متری ای که داشتیم بلا استفاده ماند. آشپزخانه طبقه بالا کوچک بود. فقط یکی دو تا کابینت داشت. برای همین خیلی از وسایل مثل سرویس چینی را با همان کارتن ها در پاگردی که می رفت برای پشت بام چیدم. پذیرایی این طبقه بزرگ تر بود، برای همین بعضی از وسایل جهاز مثل میزناهارخوری و میزتلفن را که خانه پدرم مانده بود به خانه خودمان آوردیم. روبه روی در ورودی یک طاقچه قدیمی بود. گلی که حمید برای تولدم گرفته بود را همراه عکس حضرت آقا گذاشتیم. خانه ساده ای بود، ولی پراز محبت و شادی بود. گاهی ساده بودن قشنگ است!
از آن موقع به بعد هر بار حمید می خواست از پله ها پایین برود چند باری یا الله می گفت تا اگر ورودی طبقه پایین باز بود، حواسشان باشد. یک حدیث هم از امام باقر کنار در ورودی چسبانده بود که هر صبح موقع بیرون رفتن از خانه آن را می خواند.....
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
بودند پایین. حمید معمولا دوست داشت این طور کارها را خودش انجام بدهد تا مزاحم کسی نشود. برای همین کسی را خبر نکرده بود. طبقه بالا مثل طبقه پایین کوچک بود؛ با این تفاوت که پذیرایی را بزرگ تر درست کرده بودند و اتاق خوابش کوچکتر بود. دوازده تا پله می خورد تا پاگرد اول. بعد هم سه پله تا طبقه دوم. درب ورودی یک در قدیمی بود که وسط در شیشه های رنگی کار شده بود. کف اتاق و پذیرایی از کاشی و سرامیک خبری نبود؛ همه را با گچ درست کرده بودند. با حمید تمام دیوارها و کف خانه را جارو زدیم. بعد دستمال کشیدیم و خشک کردیم. کار تمیزکردن اتاق ها که تمام شد، یکسری کارتن کف شان انداختیم. بعد موکت ها را پهن کردیم و وسایل را چیدیم. داخل پذیرایی دو تا فرش شش متری انداختیم، ولی باز فرش دوازده متری ای که داشتیم بلا استفاده ماند. آشپزخانه طبقه بالا کوچک بود. فقط یکی دو تا کابینت داشت. برای همین خیلی از وسایل مثل سرویس چینی را با همان کارتن ها در پاگردی که می رفت برای پشت بام چیدم. پذیرایی این طبقه بزرگ تر بود، برای همین بعضی از وسایل جهاز مثل میزناهارخوری و میزتلفن را که خانه پدرم مانده بود به خانه خودمان آوردیم. روبه روی در ورودی یک طاقچه قدیمی بود. گلی که حمید برای تولدم گرفته بود را همراه عکس حضرت آقا گذاشتیم. خانه ساده ای بود، ولی پراز محبت و شادی بود. گاهی ساده بودن قشنگ است!
از آن موقع به بعد هر بار حمید می خواست از پله ها پایین برود چند باری یا الله می گفت تا اگر ورودی طبقه پایین باز بود، حواسشان باشد. یک حدیث هم از امام باقر کنار در ورودی چسبانده بود که هر صبح موقع بیرون رفتن از خانه آن را می خواند.....
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
۵.۵k
۰۶ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.