تذکرتک فی هذا المساء

تذکّرتکِ فی هذا المساء..
کُنت مَجنوناً بعینیکِ
ومَجْنوناً بِأوراقی...

امشب تو را به یاد آوردم..
دیوانه‌ی چشمانت بودم وُ
مجنونِ برگه‌هایم...
#نزار_قبانی #عکس_نوشته
دیدگاه ها (۸)

تمام ترسم از این است که یک شب بخواهی که به خوابم بیایی و من ...

دمی آیا توانم اندرون چشم‌های تو بیاسایم، یا با غم و اندوه، ر...

صبح می خندد و باغ از نفس گرم بهارمی گشاید مژه و ...

اینجا اگر تو با شیفدای سر هر که؛که می‌خواهد نباشداینجا من به...

یک بار پرسیدی که چرا خود را دیوانه ی تو خطاب میکنم، آنگاه با...

حالا باز دوباره وقتش شده که برای تو بنویسم . باید جز به جز ا...

تکپارتی چان درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط