کوک و لنا
+کوک... اممم مامان بزار توضیح بدم !
_من دوست پسر لنا، کوک هستم.
○ خوشبختم مثل اینکه ما باید باهم صحبت کنیم !
کریستوف درو محکم بست در صورتی که هنوز مادرت پشت در بود! کوک در رو باز کرد:
_مامان جان ببخشید اما من و آقای کریستوف باید باهم حرف بزنیم...
×ما..مان!
کوک در رو به آرامی بست...
°بامن حرف داری!؟... خیله خب بچر تا بچرخی!
تو که مغزت هنگ کرده بود فقط ایستاده بودی و تکان نمیخورد کریستوف به سمتت آمد و محکم بوسی.دت!
_ورم گنن!!(ولم کنن!)
کوک همان لحظه به کریستوف حمله کرد و باهاش درگیر شد با یک ضربه به زمین زدش و زیر چشمش رو کب.ود کرد !
_(به کریستوف) میدونی که الان به نامزدم تجاوز کردی دیگه!پس...
با سه ضربه دیگر حال کریستوف رو جا اورد:|
_ ببخشید عشقم... وقتی بوکس کار میکنی همین میشه!
+اوه... کاملا خاکشیرش کردی!فقط الان به من چ.... (به من چیگفتی؟)
دوباره قبل از اینکه حرفت تمام بشه بوسی.دت اما اینبار پر عشق و جنون تر!
+ فکر کنم بسه من...من....باید برم سر کار پار وقتم .
_ باشه عشقم.
ادامه دارد... ✨
#وانشات#وانشات_اسمات#جونگکوک#کوک#کوکی#بی_تی_اس#خرگوش#نامجون#جین#شوگا#جیمین#جیهوپ#تهیونگ#ارمی#رمان#داستان#کره#کره_جنوبی#kook#Jungkook
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.