part: ²³
اکس دیوونه من
⁶ تا بلیط خرید.. رفتیم و دونه دونه وسایل هارو سوار شدیم..
..................................................................
بعد از ² ساعت خسته شدیم.. میتونم بگم.. امروز واقعا روز خوبی بود... اولین باره که بعد از ⁸ ماه با جونگکوک همچین حسی رو تجربه کردم.. حس میکنم... دوباره دارم عاشقش میشم.. ولی.. نه.. اون با کره گیم ازم گرفت.. نمیتونم.. عاشقش باشم... ولی.. قلب که این حرفا حالش نمیشه.. میشه؟
با دوتا بطری اب اومد سمتم.. یکیشو داد بهم... بازش کردمو نصفشو یه نفس سر کشیدم.. اونم یکم ازش خورد... نفس نفس میزدیم... یکم نشستیم رو صندلی... بعدش پاشد رفت و دوتا پاپ کورن خرید و اومد...
ا.ت: عررررررررررررررررررررررررر..مرسیییییی..
من عاشق پاپ کورنممممممممممم...
یکی شونو ازش گرفتم که خم شد و لبمو بوسید.. با چشمای گرد شده نگاش کردم..
ا.ت: جلو بقیه؟
کوک: اره.. چی میسه مده؟(گوگولی)
ا.ت: ه.. هیچی..
مطمئنم یچی تو غذات ریختن جئون..
نشست کنارم.. سرمو گذاشتم رویه شونش..
موهامو ناز کرد.. مشغول خوردن شدم....
کوک: ا.ت؟
ا.ت: بله؟
کوک: تو.. ازم متنفری؟
ا.ت: ................
کوک: لطفا بگو.. ببین.. من خیلی باهات بد رفتار کردم... زدمت.. سرت داد زدم.. دوستتو اذیت کردم..باکره گیت رو گرفتم.. ولی... متاسفم... لطفا بیا.. برگردیم به ⁸ ماه پیش..
بیا مث اونموقع شاد باشیم.. فک کن الان همون زمانه..
ا.ت: چجوری؟ وقتی دیگه دختر نیستم؟ نکنه.. انتظار داری با وجود مافیا بودنت.. باهات عادی رفتار کنم.. جونگکوک تو یه خلافکاری.. یه قاتلی.. یه عوضی.. یه حروم..
انگشت اشارشو گذاشت رو لبم..
کوک: هیشششش.. اره.. میدونم.. من همه اینایی که گفتی هستم.. ولی.. چرا نمیخوای؟
ا.ت: ازت دلخورم.. نمیتونم.. تو بهم تجا.. وز کردی جونگکوک.. هر کاریم کنی.. نمیتونی منو مث قبل خوشحال کنی......
یکم با حرفام عصبی شد... ولی چیزی نگفت.. بعد از اینکه پاپ کورنمونو تموم کردیم رفتیم تو ون.. سرمو گذاشتم رو سینه اش که خوابم برد.............................................................
جونگکوک ویو
فک کنم نمیشه مث قبل باشیم.. ولی.. من تسلیم نمیشم.. بالاخره تورو عاشق خودم میکنم پرنسس جئون...داشتم فکر میکردم که سرشو گذاشت رو سینم.. موهاشو ناز کردم که خوابش برد... چقد کیوته این دختر..
بعد از ²⁰ مین رسیدیم.. بادیگارد در ونو باز کرد براید بغلش کردم بردمش بالا تو اتاقم..
گذاشتمش رو تخت.. روش پتو کشیدم...
بوسه ای رویه لبش گذاشتم.. از اتاق اومدم بیرون درو قفل کردم.. رفتم سازمان.............
وقتی رسیدم رفتم طبقه ⁵ ام.. اعضا داشتن حرف میزدن.. تهیونگ به سمتم اومد....
تهیونگ: جونگکوک.. حس میکنم یه چیزی مشکوکه..
کوک: چه چیزی؟
تهیونگ: یادته وقتی پیشمون بودی.. ا.ت بهت زنگ زد گفت میخواد بره خرید؟
کوک: اره.. چطور؟
نامجون: وقتی دوربین های اونجارو دیدیم...
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.