"soled"
"soled"
پارت ۱۳
دکتر : آقای پارک ... نگران نباشید حال ا.ت خوبه
ولی به خاطر این که بدن ضعیفی داره هنوز کمی به مراقبت احتیاج داره پس ما پیشنهاد میکنیم چند روز بمونه
با این حرف دکتر جیمین نفس راحتی کشید و برای چند لحظه هم که شده آروم گرفت
بعد از ترخیص ا.ت :
ویو جیمین:
تصمیم گرفتم خودم ا.ت رو ببرم خونه ، میترسیدم ، میترسیدم که دوباره اتفاقی براش بیفته ، اون موقع دیگه خودمو نمیبخشیدم
بعد از آوردنش به خونه گذاشتمش رو تخت و خودم کنار تخت نشستم ، به چشمای بستش خیره شدم ، صورتش ، لپاش ، لباش همشون جذاب بودن همینطور که درحال نوازش کردن موهاش بودم به خودم اومدم و دیدم ی ساعته که گذشته و من هنوز اینجام که ناگهان با شنیدن صدای ا.ت به خودم اومدم
ا.ت : اوه....ارباب(با ی حال بی حال و صدای کم)
خواستی از جان بلند بشی که ناگهان با گرفته شدن کمرت توسط جیمین نگهت داشت دوباره به همون حال قبلی که بودی برت گردوند
جیمین : فعلا باید استراحت کنی ، از جات تکون نخور برم برات آب بیارم ...
ویو ا.ت
عجیب بود ، ارباب خیلی تغییر کرده بود از وقتی که...وایسا از کی..چرا هیچی یادم نمیاد
جیمین با ی لیوان آب وارد اتاق شد و به سمت ا.ت رفت و لیوان رو داد دستش
ا.ت کمی از آب خورد و گذاشت روی میز کنار تخت
ا.ت : متشکرم ارباب ، ولی چرا شما ، شما نباید این کار های پیش پا افتاده رو انجام بدید
جیمین : (نیشخند)نکنه انتظار داشتی به یکی از برده ها بگم برات آب بیاره و بهت کمک کنه
تو باید بدونی که من خوشم نمیاد کسی به اموالم دست درازی کنه....
پارت ۱۳
دکتر : آقای پارک ... نگران نباشید حال ا.ت خوبه
ولی به خاطر این که بدن ضعیفی داره هنوز کمی به مراقبت احتیاج داره پس ما پیشنهاد میکنیم چند روز بمونه
با این حرف دکتر جیمین نفس راحتی کشید و برای چند لحظه هم که شده آروم گرفت
بعد از ترخیص ا.ت :
ویو جیمین:
تصمیم گرفتم خودم ا.ت رو ببرم خونه ، میترسیدم ، میترسیدم که دوباره اتفاقی براش بیفته ، اون موقع دیگه خودمو نمیبخشیدم
بعد از آوردنش به خونه گذاشتمش رو تخت و خودم کنار تخت نشستم ، به چشمای بستش خیره شدم ، صورتش ، لپاش ، لباش همشون جذاب بودن همینطور که درحال نوازش کردن موهاش بودم به خودم اومدم و دیدم ی ساعته که گذشته و من هنوز اینجام که ناگهان با شنیدن صدای ا.ت به خودم اومدم
ا.ت : اوه....ارباب(با ی حال بی حال و صدای کم)
خواستی از جان بلند بشی که ناگهان با گرفته شدن کمرت توسط جیمین نگهت داشت دوباره به همون حال قبلی که بودی برت گردوند
جیمین : فعلا باید استراحت کنی ، از جات تکون نخور برم برات آب بیارم ...
ویو ا.ت
عجیب بود ، ارباب خیلی تغییر کرده بود از وقتی که...وایسا از کی..چرا هیچی یادم نمیاد
جیمین با ی لیوان آب وارد اتاق شد و به سمت ا.ت رفت و لیوان رو داد دستش
ا.ت کمی از آب خورد و گذاشت روی میز کنار تخت
ا.ت : متشکرم ارباب ، ولی چرا شما ، شما نباید این کار های پیش پا افتاده رو انجام بدید
جیمین : (نیشخند)نکنه انتظار داشتی به یکی از برده ها بگم برات آب بیاره و بهت کمک کنه
تو باید بدونی که من خوشم نمیاد کسی به اموالم دست درازی کنه....
۳۹۱
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.