"soled"
"soled"
پارت ۱۴
به اموالم دست درازی کنه...
با این حرفش چشمات گرد شد ناگهان سکسکه ات گرفت
جیمین خندش گرفت و از اتاق خارج شد و در رو بست
ویو ا.ت
آخه...آخه یعنی چی؟!
اون که جوابش به من منفی بود ! شایدم من فکر میکردم منفیه!
بابا بیخیال...بین این همه دختر خوشگل و هو*رنی چرا منو باید انتخاب کنه (پوزخند)
صد در صد اینطور نیست ، آره بابا...
با کنار زدن افکارت سعی کردی از رو تخت بلند بشی ولی واقعا کار راحتی برات نبود پاهات بی جون بود تو تازه به هوش اومده بودی، ولی تو همیشه از این که چیزی مانع راحت بشه تنفر داشتی پس دوباره تلاش کردی از جات بلند بشی و بری سمت در در رو باز کردی و نگاهی به دور اطراف انداختی ، کسی نبود نفسی راحت کشیدی و در رو بستی وقتی برگشتی که از راه پله ها بری پایین با چهره ی خشمگین ولی جدی جیمین روبرو شدی ...
جیمین : فکر کنم بهت گفته بودم دکتر گفته باید استراحت کنی
از ترس آب دهنتو قورت دادی
جیمین شروع کرد با قدم هایی از جنس خشم و جدیت بیاد سمتت و تو عقب عقب رفتی سمت دیوار پشت سرت و با دیوار برخورد کردی ، راه فراری نبود از روی ترس چشماتو بهم فشار دادی و آروم رو زمین نشستی دستاتو گذاشتی رو گوشات
تو همیشه phonphobia داشتی یعنی ترس از صدا های بلند و الان هم میترسیدی که سرت داد بزنه
ویو جیمین
رفتم سمتش که ناگهان با قرار دادن دستاش رو گوشاش و سرش و فشردن چشاش رو هم و نشستنش رو زمین شکه شدم
نفهمیدم چه اتفاقی افتاد من که... من که حتی سرش داد هم نزدم پس چرا اینطوری شد؟!
رو دوتا زانوهایش نشست که تو متوجهش شدی و کمی لرزیدی که بعد با قرار گرفتن دستاش رو سرت و نوازش موهات فهمیدی که خطری تو رو تهدید نمیکنه و چشمات رو باز کردی
جیمین : نگران نباش ، کاریت ندارم...
فقط برو استراحت کنن دلم نمیخواد دوباره آسیب ببینی💔(با ی حالت غم و آروم)
جیمین پاشد و از پله ها رفت پایین تو هم تصمیم گرفته برای جون خودت هم که شده بری استراحت کنی
خیلی ازش میترسیدی ، با حرفایی که بقیه برده های دختر عمارت بهت گفته بودن واقعا آدم خطرناکی به نظر میومد
ولی تو نمیدونستی که اون میتونه برای کسی که دوستش داره دل رحم تمرین آدم دنیا باشه...🖤
پارت ۱۴
به اموالم دست درازی کنه...
با این حرفش چشمات گرد شد ناگهان سکسکه ات گرفت
جیمین خندش گرفت و از اتاق خارج شد و در رو بست
ویو ا.ت
آخه...آخه یعنی چی؟!
اون که جوابش به من منفی بود ! شایدم من فکر میکردم منفیه!
بابا بیخیال...بین این همه دختر خوشگل و هو*رنی چرا منو باید انتخاب کنه (پوزخند)
صد در صد اینطور نیست ، آره بابا...
با کنار زدن افکارت سعی کردی از رو تخت بلند بشی ولی واقعا کار راحتی برات نبود پاهات بی جون بود تو تازه به هوش اومده بودی، ولی تو همیشه از این که چیزی مانع راحت بشه تنفر داشتی پس دوباره تلاش کردی از جات بلند بشی و بری سمت در در رو باز کردی و نگاهی به دور اطراف انداختی ، کسی نبود نفسی راحت کشیدی و در رو بستی وقتی برگشتی که از راه پله ها بری پایین با چهره ی خشمگین ولی جدی جیمین روبرو شدی ...
جیمین : فکر کنم بهت گفته بودم دکتر گفته باید استراحت کنی
از ترس آب دهنتو قورت دادی
جیمین شروع کرد با قدم هایی از جنس خشم و جدیت بیاد سمتت و تو عقب عقب رفتی سمت دیوار پشت سرت و با دیوار برخورد کردی ، راه فراری نبود از روی ترس چشماتو بهم فشار دادی و آروم رو زمین نشستی دستاتو گذاشتی رو گوشات
تو همیشه phonphobia داشتی یعنی ترس از صدا های بلند و الان هم میترسیدی که سرت داد بزنه
ویو جیمین
رفتم سمتش که ناگهان با قرار دادن دستاش رو گوشاش و سرش و فشردن چشاش رو هم و نشستنش رو زمین شکه شدم
نفهمیدم چه اتفاقی افتاد من که... من که حتی سرش داد هم نزدم پس چرا اینطوری شد؟!
رو دوتا زانوهایش نشست که تو متوجهش شدی و کمی لرزیدی که بعد با قرار گرفتن دستاش رو سرت و نوازش موهات فهمیدی که خطری تو رو تهدید نمیکنه و چشمات رو باز کردی
جیمین : نگران نباش ، کاریت ندارم...
فقط برو استراحت کنن دلم نمیخواد دوباره آسیب ببینی💔(با ی حالت غم و آروم)
جیمین پاشد و از پله ها رفت پایین تو هم تصمیم گرفته برای جون خودت هم که شده بری استراحت کنی
خیلی ازش میترسیدی ، با حرفایی که بقیه برده های دختر عمارت بهت گفته بودن واقعا آدم خطرناکی به نظر میومد
ولی تو نمیدونستی که اون میتونه برای کسی که دوستش داره دل رحم تمرین آدم دنیا باشه...🖤
۴.۳k
۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.