رمان ازدواج اجباری

#ازدواج_اجباری_پارت_۲۴

-باشه من که تاحالا عاشق نشدم ببینم چجوریه
تلفنو قطع کردم
به استراحت نیاز داشتم به اتاقم رفتم
نگاهی به در اتاق تینا انداختم
برام مهم نبود چه زجری باید بکشه
سرنوشتشه
در اتاقو با کلید باز کردم و قفل کردم.
روی تخت افتادم و
به چند ثانیه خوابم برد
#تینا
نگاهی به ساعت انداختم
امروز دانشگاه ندارم
میتونم برم خرید
آرشام آرشام دوباره باید قیافشو ببینم

پایین رفتم رو زود صبحانمو خوردم
و رو در رو خدمتکاری
لب زدم:
_میشه یه کاری برام انجام بدی؟
با قیافه ای سرد لب زد:
-چه کاری از دستم برمیاد
_یه چیزو به آقا آرشام بگید
پوزخندی زد:
-شما همسریشی از من میخوای؟
و گذاشت رفت
از همون دختره صبا میخوام به نظر مهربون بود.
_صباااا
-جانم خانم
_به آقا آرشام یه چیزی میگی؟
-چی؟
_میخوام برم بیرون
-چرا خودتون نمیگید؟
_ام.. خب من نمیخوام باهاش حرف بزنم
کمی مکث کرد بعد قبول کرد
..................
-ببخشید آقا همسرتون میخوان برن بیرون
بدون نگاه کردن بهش
با لحنی سرد لب زدم:
+خودش زبون نداره؟
سکوت کرد
که تینا وارد اتاق شد و در ممکم با صدایی به دیوار برخورد کرد
مشخص بود داره انتقام دیروزو میگیره...
.............................................
۴ پارت گذاشتم
پارت ها داره رو به بالا میره.
اگ شد تو روبیکا کانال میزنم
پارت گذاری اونجا
خیلی خوب انجام میشه

کپی‌اصکی‌ممنوع
دیدگاه ها (۱۵)

رمان دلبر وحشی

.......

رمان ازدواج اجباری

رمان ازدواج اجباری

Part ¹³⁰ا.ت ویو:انگشتر رو برداشتم و داخل انگشتم کردم..دستم ر...

سنگدلچپتر * 22 *رفتم توی اتاقم،تمام کمدم رو زیر و رو کردم تا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط