ادامه پارت قبل
مایکی : ولی من میخوام تو اینجا بمونی ... لطفا ترکمون نکن
لئو: رین لطفا ... ما ...
من : هیش ... هیچ اشکال نداره شما پسرا فکر نمیکنید که من از دستتون ناراحتم ؟ نه اصلا من نمیتونم از هیچ کدومتون ناراحت باشم ولی... خب الان بهتره برم تا قبل من اینجا خیلی بهتر بود الانم نباشم بهتره ...
مایکی : قیافت شبیه وقتاییه که دروغ میگی
من : تو هم قیافت شبیه وقتاییه که پیشی بستنی آخرین تیکه پیتزاتو خورده
از بغل مایکی در اومدم
من : خب پس شاید بعدا دیدمتون پسرا
ی بای بای کردم و یهو نا پدید شدم
از زبان سوم شخص *
مایکی افتاد رو پاهاش
مایکی: تا وقتی اون برگرده شما دیگه منم ندارید خب؟
راف : مایک...
مایکی: نداریم ...
بعد سریع پرید و رفت سمت اتاقش راف کلافه نشست رو صندلی و لئو دستشو کشید رو سرش که اشکشون در اومد
راف: واقعا باورم نمیشه اون دختر ... رفتی من اشکشو دیدم ... واقعا ینی ی هیولاییم ما ... به کسی که از جونش بیشتر مارو دوست داره ظلم کردین
لئو: راف ...
راف : مگه دروغه لئو ؟ الان خواهر رفته و همش مقصر ماییم ...
بعد پرید و رفت استاد داشت اون صحنه ها رو نگاه میکرد دانی دستشو گذاشت رو شو نه ی لئو
دانی: بد گند زدیم لئو
بعد اونم رفت و لئو افتاد رو پاهاش استاد اومد دستاشو گرفت و بلندش کرد
لئو: استاد من از دستش دادم
استاد : اون بر میگرده فقط همیشه قوی بودن خستش کرده یکم که انرژیش رو پس بگیره بر میگرده حالا برو برادرات رو بیار و برید ی گشتی بزنید ی هوایی به کلتون میخوره
لئو: چشم استاد ...
لئو همه رو جمع کرد مایکی بدون دقت به بقیه میرفت اصلا وای نمیستاد و این راف رو عصبی کرده بود جلوی مایکی رو گرفت که نینجا های پیاده حمله کردن
اونا اون رباطا رو زدن تا وقتی که شریدر و کارای اومدن مایکی پرت شد عقب راف و دان با هم رو به روی کارای بودن که اونا هم پرت شدن عقب و شریدر لئو رو هم زد و پرت کرد پیش اونا اومد خواست ضربه آخر رو بزنه که یهو ... لئو کم کم چشماشو باز کرد و دید جنگک های شریدر تو دست شخصی گیر کرده
شریدر: داشتم میگفتم ی چیزی کمه ... ی دختره سمج جلوی دست و پا
اون سریع دستش رو در آورد با ی ضربه کارای رو پرت کرد عقب و ی ضربه به شریدر زد که اونم مجبور شد بره عقب از دست راستش داشت خیلی زیاد خون میومد و وقتی داسش رو گرفت دستش ما تازه فهمیدیم اون کیه
رین: عمرا اگه بزارم به برادرام آسیب برسونی
مایکی: رین !... تو برگشتی
شریدر: دلت رو خوش نکن با اون زخم روی دستت و زخم روی شکمت نمیتونی کاری کنی
لئو: روی شکم ؟ تو که ... رین؟
شریدر: آها پس اون موقع اون تیری که خورد به شکمت رو بهشون نگفتی همین دی شب
رین: به تو ربطی نداره مگه نه ؟
اگه غلط دیکته داشتم معذرت
#لاکپشت_های_نینجا
لئو: رین لطفا ... ما ...
من : هیش ... هیچ اشکال نداره شما پسرا فکر نمیکنید که من از دستتون ناراحتم ؟ نه اصلا من نمیتونم از هیچ کدومتون ناراحت باشم ولی... خب الان بهتره برم تا قبل من اینجا خیلی بهتر بود الانم نباشم بهتره ...
مایکی : قیافت شبیه وقتاییه که دروغ میگی
من : تو هم قیافت شبیه وقتاییه که پیشی بستنی آخرین تیکه پیتزاتو خورده
از بغل مایکی در اومدم
من : خب پس شاید بعدا دیدمتون پسرا
ی بای بای کردم و یهو نا پدید شدم
از زبان سوم شخص *
مایکی افتاد رو پاهاش
مایکی: تا وقتی اون برگرده شما دیگه منم ندارید خب؟
راف : مایک...
مایکی: نداریم ...
بعد سریع پرید و رفت سمت اتاقش راف کلافه نشست رو صندلی و لئو دستشو کشید رو سرش که اشکشون در اومد
راف: واقعا باورم نمیشه اون دختر ... رفتی من اشکشو دیدم ... واقعا ینی ی هیولاییم ما ... به کسی که از جونش بیشتر مارو دوست داره ظلم کردین
لئو: راف ...
راف : مگه دروغه لئو ؟ الان خواهر رفته و همش مقصر ماییم ...
بعد پرید و رفت استاد داشت اون صحنه ها رو نگاه میکرد دانی دستشو گذاشت رو شو نه ی لئو
دانی: بد گند زدیم لئو
بعد اونم رفت و لئو افتاد رو پاهاش استاد اومد دستاشو گرفت و بلندش کرد
لئو: استاد من از دستش دادم
استاد : اون بر میگرده فقط همیشه قوی بودن خستش کرده یکم که انرژیش رو پس بگیره بر میگرده حالا برو برادرات رو بیار و برید ی گشتی بزنید ی هوایی به کلتون میخوره
لئو: چشم استاد ...
لئو همه رو جمع کرد مایکی بدون دقت به بقیه میرفت اصلا وای نمیستاد و این راف رو عصبی کرده بود جلوی مایکی رو گرفت که نینجا های پیاده حمله کردن
اونا اون رباطا رو زدن تا وقتی که شریدر و کارای اومدن مایکی پرت شد عقب راف و دان با هم رو به روی کارای بودن که اونا هم پرت شدن عقب و شریدر لئو رو هم زد و پرت کرد پیش اونا اومد خواست ضربه آخر رو بزنه که یهو ... لئو کم کم چشماشو باز کرد و دید جنگک های شریدر تو دست شخصی گیر کرده
شریدر: داشتم میگفتم ی چیزی کمه ... ی دختره سمج جلوی دست و پا
اون سریع دستش رو در آورد با ی ضربه کارای رو پرت کرد عقب و ی ضربه به شریدر زد که اونم مجبور شد بره عقب از دست راستش داشت خیلی زیاد خون میومد و وقتی داسش رو گرفت دستش ما تازه فهمیدیم اون کیه
رین: عمرا اگه بزارم به برادرام آسیب برسونی
مایکی: رین !... تو برگشتی
شریدر: دلت رو خوش نکن با اون زخم روی دستت و زخم روی شکمت نمیتونی کاری کنی
لئو: روی شکم ؟ تو که ... رین؟
شریدر: آها پس اون موقع اون تیری که خورد به شکمت رو بهشون نگفتی همین دی شب
رین: به تو ربطی نداره مگه نه ؟
اگه غلط دیکته داشتم معذرت
#لاکپشت_های_نینجا
- ۲.۶k
- ۱۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط