سناریو تک پارتی ادامه دوتا پارت لاکپشت های نینجایی

اگه اونورو نخوندی اول برو اونا رو بخون بعد بیا اینجا
از زبان سوم شخص *:
داداشا جمع شدن کنار هم هیچ کس هیچ چی نمیگفت تا اینکه داداش کوچه صداش در اومد
مایکی: هیچ معلوم هست چطونه
لئو: ما چیزیمون نیست مایکی
مایکی: چرا هست ... اون دختر ما تیکه های جونشیم و شما دارید باهاش اینطوری رفتار میکنید
دانی: مایکی درسته من ی چیز گفتم ولی اشتباه کردم و تموم شد ...
مایکی: کاش فقط اون بود دانی ... واقعا همتون دارید کاری میکنید اون فکر کنه اضافست
راف : ولی اینطوری نیست
مایکی : اون نباشه ما همه نابود میشیم نظم و اون صمیمیت بینمون از بین میره از وقتی اومده همه بهش وابسته شدیم و اون بیشتر به ما و این دو هفته تمام شکستن اون دختر رو دیدم ولی فقط محبت من نمیتونه اونو خوب نگه داره چون ما هیچ کدوم بلد نیستیم مثل اون خوب باشیم ولی اون ... اون تنهایی زخمای دل لئو رو خوب کرد تنهایی به افسردگی راف رسید و بر طرفش کرد اون دل دانی رو خوب کرد اون احساس دلقک بودن و اضافه بودن رو از من دور کرد بعد ما تنهایی نمیتونیم حتی کاری کنیم بخنده از وقتی تصمیم گرفت اینجا بمونه دیدید بخنده؟ منظورم خنده واقعیه؟ اون تنهایی حال همه ی مارو خوب کرد بعد شما اصلا معلوم نیست به خاطر چی اینطورید باهاش ؟ چون آدم کشته تا الان اره خوب هم کرده برای این دنیا و بشر آدم کشته... و ... و من میدونم که میخواد بره دیروز داشت وسایلش ر جمع میکرد چون فکر میکرد اضافست بهش گفتم گفت چیز خواستی نیست خودمو نگران نکنم ولی نمیتونم.... من نمیخوام تنها تکیه گاهمون تو این زندگی رو به خاطر اشتباه شما از دست بدم
مایکی گریش گرفت همه گریشون گرفت و تعجب کردن
لئو: وسایلش رو نشونمون بده
مایکی اونا رو برد سمت اتاق و رمز اتاق رو باز کرد رمزش اول اسم اونا بود ل ر د م
وقتی کیف امه رو دیدن قلبشون درد گرفت ولی پخش شدن تو خونه تا امه بیاد
از زبان امه * :
اومدم خونه از این سکوت بدم میاد ... ولی فکر کنم اونا هم از من بدشون میاد گوشیم زنگ خورد جواب ژنرال هوا و فضا رو دادم و گفتم که برمیگردم به پایگاه تا به ماموریت هام ادامه بدم و قط کردم که مایکی سرشو سریع وقتی فهمید منم چرخوندم سمتم نشسته بود رو مبل بلند شد اومد جلوم
مایکی: خواهر تو می... میخوای بری؟
بقیه ی پسرا هم نشسته بودن ولی میترسیدن بیان نزدیک
سرمو انداختم پایین
مایکی: پس واقعا داری میری ... بچه ها شما واقعا نمیخواید ی چیزی بگی...
من : مایکی... گوش کن ‌... اره پایگاه بهم بیشتر نیاز دارن شما دیگه نیاز به من ندارید دخترا هستن خودتون هم میتونید از پس خودتون بر بیاین
مایکی: نه نه نه شاید اونا ولی من نمیتونم ...
من: مایکی ...
بغلش کردم
من : من جای دوری نیستم و همیشه حواسم بهت هست ... به همتون هست
ادامه دارد
#لاکپشت_های_نینجا
دیدگاه ها (۰)

ادامه پارت قبل

ادامه و احتمالا پارت آخر

سناریو لاکپشت های نینجا انسانی اگه شما جلوی خواهرشان

سناریو اگه کنار خواهرشان( بنده*) راجبشون تعریف کنی و

پارت ۸ اگه غلط دیکته دیدید معذرت

کف دستم رو نگاه کرد و گفت گمشده داری. این خط که شبیه هشت هست...

مانگا شیاطین خوب پارت ۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط