۱۷
۱۷
ویو کوک
از نفسایه آرومش فهمیدم خوابیده منم خوابم برد نیمه های شب بود یه لحظه چشامو باز کردم دیدم ا.ت نیست کوک:ا.ت رفتم بیرون دیدم داره میره سمت راه پله رفتم سمتش دستشو گرفتم افتاد تو بغلم ا.ت:چه جوجو خوشگلی معلوم بود تو خواب داشته راه میرفت لبخندی از کیوتیش زدم و بلندش کردم بردمش تو اتاق خوابوندمش رو تخت دوباره زمزمه کرد ا.ت:ا.ت کوکیشو خیلی دوست داره دلم رفت برا اون همه کیوتیش لباشو بوسیدم کوک:منم دوست دارم پیشونیشو بوسیدم که ساکت شد و خوابید تو بغلم گرفتمش و خودمم خوابیدم
ویو ا.ت
از خواب بیدار شدم کوک نبود بلند شدم رفتم دست شویی بعد رفتم بیرون که یه خانومی که بهش میخورد انگار مامانش باشه جلو کوک نشسته بود ا.ت:کوکی تعظیم کردم به اون خانوم کوک:ا.ت ا.ت:ایشون کین خانومه:مادرشم پس دختری که باعث شد خواهر زادمو پس بزنه تویی کوک:مامان بس کن کلی راجبش بحث کردیم چرا باید با کسی ازدواج کنم که حتی یزره حسم بهش ندارم مامان کوک بلند شد ا.ت:ا ازدواج؟ کوک:همچین چیزی اتفاق نمیوفته م.ک:از کی تاحالا رو حرف مادرت حرف میزنی این دختره تو سطح ما نیست اصلا خانوادش کجان ماریا مگه چشه کوک:مامان چقدر ماریارو میشناسی که انقدر مطمئنی ماریا:خوب مگه معلوم نیست ا.ت:زات آدما ربطی به قیافه نداره شما فق چهرشو دیدید مامان:چه حرفا میخوای بگی من اینو نمیدونم ا.ت:من همچین چیزی مامان:هه گستاخم هستی کوک:مامان بس کن از خونم برو بیرون با ا.تم کاری نداشته باش برو بعد این همه مدت اومدی راجب چی حرف میزنی برو بیرون مامانشم با پوزخند رو لباش رفت راستش نمیگم نترسیدم ترسیدم ترسیدم که کوک رو از دست بدم نفهمیدم کی اشکام گونمو خیس کرد کوک:عزیزم گریه میکنی؟ اشکامو پاک کردم ا.ت:نه خوبم دستاشو دور کمرم حلقه کرد منو تو بغلش کشید
ویو کوک
از نفسایه آرومش فهمیدم خوابیده منم خوابم برد نیمه های شب بود یه لحظه چشامو باز کردم دیدم ا.ت نیست کوک:ا.ت رفتم بیرون دیدم داره میره سمت راه پله رفتم سمتش دستشو گرفتم افتاد تو بغلم ا.ت:چه جوجو خوشگلی معلوم بود تو خواب داشته راه میرفت لبخندی از کیوتیش زدم و بلندش کردم بردمش تو اتاق خوابوندمش رو تخت دوباره زمزمه کرد ا.ت:ا.ت کوکیشو خیلی دوست داره دلم رفت برا اون همه کیوتیش لباشو بوسیدم کوک:منم دوست دارم پیشونیشو بوسیدم که ساکت شد و خوابید تو بغلم گرفتمش و خودمم خوابیدم
ویو ا.ت
از خواب بیدار شدم کوک نبود بلند شدم رفتم دست شویی بعد رفتم بیرون که یه خانومی که بهش میخورد انگار مامانش باشه جلو کوک نشسته بود ا.ت:کوکی تعظیم کردم به اون خانوم کوک:ا.ت ا.ت:ایشون کین خانومه:مادرشم پس دختری که باعث شد خواهر زادمو پس بزنه تویی کوک:مامان بس کن کلی راجبش بحث کردیم چرا باید با کسی ازدواج کنم که حتی یزره حسم بهش ندارم مامان کوک بلند شد ا.ت:ا ازدواج؟ کوک:همچین چیزی اتفاق نمیوفته م.ک:از کی تاحالا رو حرف مادرت حرف میزنی این دختره تو سطح ما نیست اصلا خانوادش کجان ماریا مگه چشه کوک:مامان چقدر ماریارو میشناسی که انقدر مطمئنی ماریا:خوب مگه معلوم نیست ا.ت:زات آدما ربطی به قیافه نداره شما فق چهرشو دیدید مامان:چه حرفا میخوای بگی من اینو نمیدونم ا.ت:من همچین چیزی مامان:هه گستاخم هستی کوک:مامان بس کن از خونم برو بیرون با ا.تم کاری نداشته باش برو بعد این همه مدت اومدی راجب چی حرف میزنی برو بیرون مامانشم با پوزخند رو لباش رفت راستش نمیگم نترسیدم ترسیدم ترسیدم که کوک رو از دست بدم نفهمیدم کی اشکام گونمو خیس کرد کوک:عزیزم گریه میکنی؟ اشکامو پاک کردم ا.ت:نه خوبم دستاشو دور کمرم حلقه کرد منو تو بغلش کشید
۷.۲k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.