ات غرورش اجازه نمیداد بره پیش جیمین رفت
ات غرورش اجازه نمیداد بره پیش جیمین رفت
جیمین وقتی دید ات لجبازی میکنه
یکم از کیک و یه لیوان شیر کاکائو رو میزاره روی سینی و میزاره روی میز اتاق ،
ات از دستشویی اومد و میخواست بره بخوابه ولی سینی رو دید .
اروم شادی کرد
ات: اخ خدااااا شیر کاکائووو خیلی دلم برات تنگ شده بوددددد.....امممم به به
جیمین از توی اتاقش یکم بلند گفت میخوام بخوابم اروم باش لطفاا
ات اروم میگه: اخه یازده شب کی میخوابه "بعدش بلند گفت باشه
دینگگگ (گوشی ات زنگ خورد)
ات: الو..
بابای ات: هرزه کدوم خراب شده ای هستی؟؟؟
ات: بابا
ب ات: به من نگوو بابا عوضییی
ات: ب.باشه فقط داد نزن لطفا
ب ات: عوضی پول رو برام بیار....زودددد
ات: ب.باشه میارم فرداا
ب ات: الاننن بیار وگرنه پیدات میکنم میکشمت (با داد میگه)
ات: ب.باشه
ات یه کلاه گذاشت سرش و یه تیشرت پوشید و از اتاق اومد بیرون
جیمین اومده بود بیرون چون فکر میکرد ات میخواد بابت کیک و شیر کاکائو تشکر کنه ولی از اینکه ات رو دید که میره تعجب کرد
جیمین: ات کجا میری ؟
ات: ب.باید برم....
جیمین: منو نگا کن...من...کجا میخوای بری
ات: باید برم ولم کن
ج: جای نمیری ات....همین و بس
ات جیمین رو یکم هول داد و در رو باز کرد سریع بدون کفش فرار کرد
جیمین سریع کتشو پوشید و کفششم پوشید رفت دنبال ات
ات با گریه می دویید
جیمین وقتی ات رو دید محکم داد زد: اتتتت
ات دستاشو روی گوشاش گذاشت و روی زمین نشست سرشو بین دستاش و پاهاش نگه داشته بود و گریه میکرد
جیمین به ات رسید و با عصبانیت و داد گفت : مگه نمیگم جای نمیری....چرا کاری میکنی سرت داد بزنم
ات سرشو با استرس تکون میده میگه تمومش کن خواهش میکنممم تمومش کن
دست و پاش میلرزید و لکنت گرفته بود
جیمین: باشه باشه ات....من....من متاسفم....پاشو باید برگردیم خونه....خطرناکه الان
بیرون باشیم.....زود باش
ات ترسیده بود و همراه جیمین برگشت خونه
جیمین که دست ات رو گرفته بود با اطمینان اروم فشارش میداد
ج با لحن اروم: باید توضیح بدی که......
ات : ب.ب.باشه
جیمین وقتی دید ات لجبازی میکنه
یکم از کیک و یه لیوان شیر کاکائو رو میزاره روی سینی و میزاره روی میز اتاق ،
ات از دستشویی اومد و میخواست بره بخوابه ولی سینی رو دید .
اروم شادی کرد
ات: اخ خدااااا شیر کاکائووو خیلی دلم برات تنگ شده بوددددد.....امممم به به
جیمین از توی اتاقش یکم بلند گفت میخوام بخوابم اروم باش لطفاا
ات اروم میگه: اخه یازده شب کی میخوابه "بعدش بلند گفت باشه
دینگگگ (گوشی ات زنگ خورد)
ات: الو..
بابای ات: هرزه کدوم خراب شده ای هستی؟؟؟
ات: بابا
ب ات: به من نگوو بابا عوضییی
ات: ب.باشه فقط داد نزن لطفا
ب ات: عوضی پول رو برام بیار....زودددد
ات: ب.باشه میارم فرداا
ب ات: الاننن بیار وگرنه پیدات میکنم میکشمت (با داد میگه)
ات: ب.باشه
ات یه کلاه گذاشت سرش و یه تیشرت پوشید و از اتاق اومد بیرون
جیمین اومده بود بیرون چون فکر میکرد ات میخواد بابت کیک و شیر کاکائو تشکر کنه ولی از اینکه ات رو دید که میره تعجب کرد
جیمین: ات کجا میری ؟
ات: ب.باید برم....
جیمین: منو نگا کن...من...کجا میخوای بری
ات: باید برم ولم کن
ج: جای نمیری ات....همین و بس
ات جیمین رو یکم هول داد و در رو باز کرد سریع بدون کفش فرار کرد
جیمین سریع کتشو پوشید و کفششم پوشید رفت دنبال ات
ات با گریه می دویید
جیمین وقتی ات رو دید محکم داد زد: اتتتت
ات دستاشو روی گوشاش گذاشت و روی زمین نشست سرشو بین دستاش و پاهاش نگه داشته بود و گریه میکرد
جیمین به ات رسید و با عصبانیت و داد گفت : مگه نمیگم جای نمیری....چرا کاری میکنی سرت داد بزنم
ات سرشو با استرس تکون میده میگه تمومش کن خواهش میکنممم تمومش کن
دست و پاش میلرزید و لکنت گرفته بود
جیمین: باشه باشه ات....من....من متاسفم....پاشو باید برگردیم خونه....خطرناکه الان
بیرون باشیم.....زود باش
ات ترسیده بود و همراه جیمین برگشت خونه
جیمین که دست ات رو گرفته بود با اطمینان اروم فشارش میداد
ج با لحن اروم: باید توضیح بدی که......
ات : ب.ب.باشه
- ۵.۴k
- ۰۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط