جیمین اینو گفت دست ات رو گرفت و گفت امشب ات خونه ی من میم
نامی: باشه پس...
خلاصه وسایلمو جمع کردم
تهیونگ توی آشپزخونه بود..رفتم پیشش و گفتم تهیونگ
ته: هم
ات : ازت بابت اینکه یادم دادی چطور باید اهنگ بخونم و تمام چیز های دیگه ممنونم
ته: خواهش میکنم
جیمین: ات بیا
ات: اومدم
خلاصه همه خدافزی کردن و رفتن موندیم
ته جیمین و من
جیمین: ته ته ما هم دیگه میریم
ته: اوکی
جیمین: خدافز
ات: خدافز تهیونگ
خلاصه ات و جیمین رفتن سوار ماشین شدن
ات: جیمین
ج: چیه
ات: چرا خواستی من پیشت بمونم
ج:....
ات: چرا جواب نمیدی؟
ج: جواب نمیدم که سوال نپرسی
ات سرشو روی شیشه میزاره و بیرون رو نگاه میکنه و چند دقیقه بعد میخوابه
خلاصه رسیدن
جیمین از ماشین پیاده شد و اومد سمت ات و تق تق زد به شیشه
جیمین: ات بیا بیرون رسیدیم
ات: (خواب)
جیمین در رو باز میکنه و ات از سر شوک بیدار میشه
ات: چرا اینطوری میکنیییی
جیمین: چند بار صدات کردم...:)
ات چمدونشو برداشت و پشت سر جیمین رفت خونه
ات اینبار کفشاشو در میاره و چمدونشو بغلش میگیره و میره توی خونه
جیمین: چرا چمدونتو نمیزاری زمین
ات: چرخاش خاکی شده
ج: برو بزارش توی اتاق.....عجب بارونی میاد
ات: باشه
جیمین میره توی اتاق خودش و پیرهنشو در میاره و یه شلوارک میپوشه و یه پیرهن راحت مشکی میپوشه
ات : جیمین کجایی
ج: چیه
ات: وسایلامو گذاشتم توی اتاق
ج: خب
ات: چیکار کنم
ج: گشنته
ات یاد اون نودل میوفته گفت نه گشنم نیس
ج: رفت توی آشپزخونه و به کیک با شیر کاکائو از یخجال در اورد و گفت باشه پس...خودم تنهاییی میخورم
ات: نوش جونت
ج: مطمئنی گشنت نیس
ات: اره....فقط
ج: فقط چی
ات: میخوام برم بخوابم
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.