کاراگاهان
#کاراگاهان
پارت٣٣
-باید یکی قلاب بگیره اما تو ک نمیتونی قلاب بگیری
+تو ک میتونی
-تو میخوای بری
+اره
-خطرنامه
+از پسش بر میام
-پس اول بهم گوش کن بعد
پوفی از سر بی حوصلگی و بعد ی دستم ب کمرو گردنمو کج کردم و نگاهش کردم
-اولا الان ساعت٨:١۵ساعت٨بود ک زنگ زدیم ب فروزان یک ساعت و نیم دیگ میشه ٩:٣٠پس ب ذهنت این ساعتو نگه دار ک دووم بیاریم فروزان ادم دقیقیه سر ساعت پلیس میفرسته
دوما رفتی تو سریع در و باز کن
سوما هندزفری رو بزار گوشت ک اگر از هم دور شدیم با این حرف بزنیم
چهارما اینجوری نگام نکن
+تموم شد
-اره
+پس قلاب بگیر
مهرداد قلاب گرفت و پامو گزاشتم رو دستشو رفتم بالا پا دومم گزاشتم رو شونش و و اونیکی پامو ک از رو دستش برداشتم اشتباهی رفتم بزارم رو شونه اش کشیدم رو صورتش
مهرداد گفت
-ترااااانه کفشت کامل کشیده شد رو صورتم اه
خودمو کشیدم بالا و گفتم
+خب ببخشید چی کار کنم
-زبونتم درازه ها
خودشو تکوند و منم از در اویزون شدمو پریدم پایین در و اروم باز کردم
مهرداد چپ چپ نگام کرد و منم ی لبخند زدم و از جیبم دستمال دراوردم و دادم بهش تا صورتشو پاک کنه گفتم
+ببخشیددد
سری تکون داد و حرفی نزد
اروم اروم ب سمت دری ک باز بود رفتیم هرچی جلو تر میرفتیم صدای پارسا نزدیک تر میشد
پارسا :سارا جان پس این چایی چی شد
صدای ی دختر میومد ک گفت
*ب من نگو سارا جان حالم ازت بهم میخوره
این صدا همون صدایی بود ک تو ویس و فیلم بود
پس سارا زنده است
یکی از ادمای پارسا کنار در ایستاده بود پشتش ب ما بود
قدمامو بی صدا اما تند کردم مهرداد خواست بازومو بگیره تا منو نگه داره ک نتونست
رفتم پشت سرشو یهو گردنشو چرخوندم ک باعث شد بیهوش بشه و بیوفته
مهرداد نگام کرد و گفت
-اینو از کجا یاد گرفتی
+تو ی فیلم امریکایی بود گردن یارو رو چرخوند بعدشم پخ پخ
-دیوونه ای تو
+شاید
دو تا هفت تیر پر کمرش بود ک گزفتمو یکی و دادم ب مهرداد
-من باید با این کار کنم
+ن دادم اسلحه رو جهت یادگاری
مسلح کردم اصلحه رو
پشت در ایستادم یهو چشم سارا ب من خورد دهنش باز مونده بود
انگشت اشارمو جلوی بینیم گرفتم ک یعنی حرفی نزن
ب ساعتم نگاه کردم ساعت٩بود
پارسا مدام راه میرفت و برای سارا دلبری میکرد سارا عذاب میکشید از دیدن چهره داغون سارا چشمام پر اشک شد دختری ب اون خوشگلی صد سال پیر شده بود
اشکمو پاک کردم مهرداد مدام اینور اونور نگاه میکرد ک کسی نیاد
پارسا ک نشست پاشو هدف گرفتم ب مهرداد گفتم
+دستشو هدف بگیر دست راستشو معلومه پارسا راست دسته با شمارش من شلیک کن
+اماده ای؟
-اره
+٣……… ٢…………١
هردومون شلیک کردیم
سارا فرار کرد و بهو ده نفر از ادمای پارسا ریختن بیرون و مارو هدف گرفتن منو پارسا فقط در حال شلیک بودیم ک یهو تیرمون تموم شد #maryam
پارت٣٣
-باید یکی قلاب بگیره اما تو ک نمیتونی قلاب بگیری
+تو ک میتونی
-تو میخوای بری
+اره
-خطرنامه
+از پسش بر میام
-پس اول بهم گوش کن بعد
پوفی از سر بی حوصلگی و بعد ی دستم ب کمرو گردنمو کج کردم و نگاهش کردم
-اولا الان ساعت٨:١۵ساعت٨بود ک زنگ زدیم ب فروزان یک ساعت و نیم دیگ میشه ٩:٣٠پس ب ذهنت این ساعتو نگه دار ک دووم بیاریم فروزان ادم دقیقیه سر ساعت پلیس میفرسته
دوما رفتی تو سریع در و باز کن
سوما هندزفری رو بزار گوشت ک اگر از هم دور شدیم با این حرف بزنیم
چهارما اینجوری نگام نکن
+تموم شد
-اره
+پس قلاب بگیر
مهرداد قلاب گرفت و پامو گزاشتم رو دستشو رفتم بالا پا دومم گزاشتم رو شونش و و اونیکی پامو ک از رو دستش برداشتم اشتباهی رفتم بزارم رو شونه اش کشیدم رو صورتش
مهرداد گفت
-ترااااانه کفشت کامل کشیده شد رو صورتم اه
خودمو کشیدم بالا و گفتم
+خب ببخشید چی کار کنم
-زبونتم درازه ها
خودشو تکوند و منم از در اویزون شدمو پریدم پایین در و اروم باز کردم
مهرداد چپ چپ نگام کرد و منم ی لبخند زدم و از جیبم دستمال دراوردم و دادم بهش تا صورتشو پاک کنه گفتم
+ببخشیددد
سری تکون داد و حرفی نزد
اروم اروم ب سمت دری ک باز بود رفتیم هرچی جلو تر میرفتیم صدای پارسا نزدیک تر میشد
پارسا :سارا جان پس این چایی چی شد
صدای ی دختر میومد ک گفت
*ب من نگو سارا جان حالم ازت بهم میخوره
این صدا همون صدایی بود ک تو ویس و فیلم بود
پس سارا زنده است
یکی از ادمای پارسا کنار در ایستاده بود پشتش ب ما بود
قدمامو بی صدا اما تند کردم مهرداد خواست بازومو بگیره تا منو نگه داره ک نتونست
رفتم پشت سرشو یهو گردنشو چرخوندم ک باعث شد بیهوش بشه و بیوفته
مهرداد نگام کرد و گفت
-اینو از کجا یاد گرفتی
+تو ی فیلم امریکایی بود گردن یارو رو چرخوند بعدشم پخ پخ
-دیوونه ای تو
+شاید
دو تا هفت تیر پر کمرش بود ک گزفتمو یکی و دادم ب مهرداد
-من باید با این کار کنم
+ن دادم اسلحه رو جهت یادگاری
مسلح کردم اصلحه رو
پشت در ایستادم یهو چشم سارا ب من خورد دهنش باز مونده بود
انگشت اشارمو جلوی بینیم گرفتم ک یعنی حرفی نزن
ب ساعتم نگاه کردم ساعت٩بود
پارسا مدام راه میرفت و برای سارا دلبری میکرد سارا عذاب میکشید از دیدن چهره داغون سارا چشمام پر اشک شد دختری ب اون خوشگلی صد سال پیر شده بود
اشکمو پاک کردم مهرداد مدام اینور اونور نگاه میکرد ک کسی نیاد
پارسا ک نشست پاشو هدف گرفتم ب مهرداد گفتم
+دستشو هدف بگیر دست راستشو معلومه پارسا راست دسته با شمارش من شلیک کن
+اماده ای؟
-اره
+٣……… ٢…………١
هردومون شلیک کردیم
سارا فرار کرد و بهو ده نفر از ادمای پارسا ریختن بیرون و مارو هدف گرفتن منو پارسا فقط در حال شلیک بودیم ک یهو تیرمون تموم شد #maryam
۲۷.۸k
۰۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.