کاراگاهان

#کاراگاهان
پارت٣٢
راست میگفت چشمام قرمز شده بود
پاهامو جمع کردم و پتو کشیدم روم و چشمامو بستم ب ثانیه نکشید ک خوابم برد
انقدر خسته بودم ک حس کردم نیم ساعته خوابیدم اما وقتی بیدار شدم ساعت ۶:٣٠بود
اما ی جای دیگ بودم مهرداد ب دری ک حدودا١٠٠قدمی با ما فاصله داشت خیره شده بود ب اطراف با گیجی نگاه کردم
+چی شده اینجا کجاست
-چ عجب بیدار شدی
خمیازه ای کشیدم و با صدای گرفته گفتم
+خیلی خستم حس سرماخوردگی دارم
-ای بابا الان چ وقت سرماخوردگی بود
+نگفتی اینجا کجاست
-ساعت۵بود ک از خونه زد بیرون منم تعقیبش کردم رسیدم اینجا اون خرابه رو میبینی ک ی در گنده اهنی داره
+اوهوم
-اونجا رفته هنوزم بیرون نیومده
+چایی داریم
-تو این موقعیت میخوای چایی بخوری؟
+گلوم درد میکنه اخه
-خیلی فکر نکنم گرم باشه اونجاست بردار
فلاسکو برداشتم چایی ولرم بود
ی لیوانم برای مهرداد ریختم
-راستی دیشب ک رفتم چایی و اش گرفتم ی چیزی برات خریدم ک الان استفادت میشه
+چی
از صندوق ی پاکت بزرگ اورد و داد ب من
+چیه
-توشو نگاه کنی میفهمی
راست میگفت از بس هل شده بودم چرت و پرت میپرسیدم
تو پاکت ی کاپشن چرم کوتاه مشکی بود خیییلی ناز بود دراوردم و گفتم
+وااای چ خوشگله
-بعد از برف سرما بیشتر میشه
دماغمو کشیدم بالا ی دستکش چرم هم توش بود کاپشنو پوشیدم و دستکشم دستم کردم
-مبارکت باشه بهت میاد
+دستت طلاااااا خیلی ب موقع بود ی لبخند زد
+چرا دیشب ندادی
-دوست داشتم روز باشه بدم بهت چون شب معلوم نبود تازه پتو داشتی چ نیازی ب این بود
تا ساعت٨گفتیم و خندیدیم خبری از پارسا نبود
+ببین من ی نظری دارم
-چی
+تو بیرون باش من میرم تو
-دیوونه ای اونی ک بره تو منم ن تو
+ن من میرم
-دیوونه بازی در نیار نمیزارم
+پس با هم میریم
مهرداد میدونست ک حریفم نمیشه پیاده شدیم و ماشینو قفل کرد ب یکی از همکاراش زنگ زد و ماجرا رو گفت و گفت ک اگر تا یک ساعت وونیم دیگ زنگ نزدیم بهش ب پلیس زنگ بزنه و ادرس اینجارو بده
جلوی در ایستادیم
+دوربین نداره
-اره خداروشکر ولی
+ولی چی
ادامه در پارت بعدی #maryam
دیدگاه ها (۴)

#کاراگاهانپارت٣٣-باید یکی قلاب بگیره اما تو ک نمیتونی قلاب ب...

#کارگاهانپارت٣۴ب ساعتم نگاه کردم ساعت٩:٣۵بود اصلحمونو زمین گ...

#کاراگاهانپارت٣١+هیچی گفتم دوستش دارم دوستم داره همینمهرداد ...

#کاراگاهانپارت٣٠نمیتونستم حرفی بزنم پیاده شدم نمیدونم چرا بغ...

پدر ناتنی من...part:³⁶𝗛𝘆𝘂𝗻𝗷𝗶𝗻:یادته جلوی چشم من ب مامانم تجا...

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟒𝟔با قدم های لرزون و آهسته به سمت تخت رفتم و رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط