🍂صدای رعد و برق رو که شنیدیم نگاهمون به هم افتاد،
🍂صدای رعد و برق رو که شنیدیم نگاهمون به هم افتاد،
مطمئنم اونم تو ذهنش اینو میدونست الان هیچی جز پیاده روی زیر نم بارون نمیتونست حالمون رو خوب کنه..
ادامه ی همون نگاه یهو گفت حاضر شو وقتشه!
خوشحال از وجودش تو زندگیم بارونیمو تن کردم از خونه بیرون زدیم.
یه مسیر طولانی رو پیش گرفتیم و آروم آروم قدم برمیداشتیم؛
حرفای قشنگمون از گذشته و وقتایی که برای رسیدنمون بهم چقدر تلاش کردیم خیلی دلچسب بود..
وسط خیابون بودیم که ایستاد و دستامو گرفت و عهد کردیم که تا نفس تو سینه داریم "ما" بمونیم؛
و با بوسه ش روی پیشونیم راهمون رو ادامه دادیم!
#زهرا_م_محمدی
مطمئنم اونم تو ذهنش اینو میدونست الان هیچی جز پیاده روی زیر نم بارون نمیتونست حالمون رو خوب کنه..
ادامه ی همون نگاه یهو گفت حاضر شو وقتشه!
خوشحال از وجودش تو زندگیم بارونیمو تن کردم از خونه بیرون زدیم.
یه مسیر طولانی رو پیش گرفتیم و آروم آروم قدم برمیداشتیم؛
حرفای قشنگمون از گذشته و وقتایی که برای رسیدنمون بهم چقدر تلاش کردیم خیلی دلچسب بود..
وسط خیابون بودیم که ایستاد و دستامو گرفت و عهد کردیم که تا نفس تو سینه داریم "ما" بمونیم؛
و با بوسه ش روی پیشونیم راهمون رو ادامه دادیم!
#زهرا_م_محمدی
۲.۶k
۲۵ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.