the building infogyg پارت9
#the_building_infogyg #پارت9
می هی
من:هیع کوک خوبی؟
کوک:آره خوبم ممنون خوب بزار من کولت بیارم برات
من:وایی نه سختت میشه
کوک:نه بابا!
من:اما آخه..
کوک:اما آخه واگر نداره دیگه من میارمش خوب
*نیازی نیس تاوقتی من وبقیه هستیم تو دل بسوزونی برایی دوستم بچه بیسکویت
من:وایی آچا زشته ممنون کوکی پس میاریش
کوکی لبخندی و زد تایید کرد رفتم سمت آچا این چش بود آخه چنان بااخم نگاه میکرد کوکی روکه نگو نپرس
من:مشکلت چیه آچا میشه بگی هوم؟چرا اینقدر باکوک بدی سرد نیستی مثل بقیه بدی
آچا:مشکل کل وجودشه پوففف خدایا نگاه کنش چقدر گیج راه میره پوففف
خندیدم وچیزی نگفتم
سوک:روانی نوتلا وموجود عجیب بیاین وسایلارو جابه جا کنیم بعدم بریم جنگل و بگردیم
من:اومدیم
روکردم سمت آچا
من:خوب دیگه یکم دیدگاهتو.نسبت به پسرا بهتر کن شاید یه فرجی شد یکی عاشقت شدگرفتت نترشی
آچا:من اصلا میخوام تااخر عمرم مجرد بمونم مجرد بمیرم آه مشکلیه
من:آره تو هنوز کار نداری به فکر این نیستی که بعدم ازدواج کن ازشرت راحت شیم
آچا:هارهار آره که پسرا کلاس مسخرم کنن عمراااا
من:بیا بریم خینگ عشق من بیاا
رفتیم سمت بچه ها
سوک:خوب بیاین ناهار بخوریممم
من:باشه پس وایستین
آچا:یعنی بخوایی بچه بیسکویت صداکنی من میدونم وتوو
من:آچا گناه داره
می.یونگ:درست میگه برو بگو بیاد بعدم اون نباشه نمره کامل نمیگیریم
من:پس من رفتم
به سمتی رفته بود راه افتادم چرا اینقدر حساسه نسبت بهش
من:کوک جونگ کوک
کوکی:آه من اینجام
من:هیع حالت خوبه ؟ وایی پات چیشده
کوک:چیز زیاد مهم نیس خوب میشم
من:زخمت چیزه که خوب میشه همینجوری گفتم لازم نیس کیفمو بیاری
از داخب کیفم باند برداشتم زخمش بستم
کوک:توخیلی خوبی می.هی برعکس آچا که اینقدر شرومغروره
لبخند خجولی زدم
من:نه آچا اینطوری نیس اگه مادر..
*می.هی رفتی کوکی بسازی یا بیاریش بیا دیگه
من:اومدیم
کوک:بریم
دستمو گرفت قرمز شدم از خجالت رفتیم سمت بچه ها
سوک:چه عجبببب
رکسانا:بابا میذاشتی شب میومدین
آچا: الذین یؤمنون وقت نون گشنمون
بجنبین دیگه
می هی
من:هیع کوک خوبی؟
کوک:آره خوبم ممنون خوب بزار من کولت بیارم برات
من:وایی نه سختت میشه
کوک:نه بابا!
من:اما آخه..
کوک:اما آخه واگر نداره دیگه من میارمش خوب
*نیازی نیس تاوقتی من وبقیه هستیم تو دل بسوزونی برایی دوستم بچه بیسکویت
من:وایی آچا زشته ممنون کوکی پس میاریش
کوکی لبخندی و زد تایید کرد رفتم سمت آچا این چش بود آخه چنان بااخم نگاه میکرد کوکی روکه نگو نپرس
من:مشکلت چیه آچا میشه بگی هوم؟چرا اینقدر باکوک بدی سرد نیستی مثل بقیه بدی
آچا:مشکل کل وجودشه پوففف خدایا نگاه کنش چقدر گیج راه میره پوففف
خندیدم وچیزی نگفتم
سوک:روانی نوتلا وموجود عجیب بیاین وسایلارو جابه جا کنیم بعدم بریم جنگل و بگردیم
من:اومدیم
روکردم سمت آچا
من:خوب دیگه یکم دیدگاهتو.نسبت به پسرا بهتر کن شاید یه فرجی شد یکی عاشقت شدگرفتت نترشی
آچا:من اصلا میخوام تااخر عمرم مجرد بمونم مجرد بمیرم آه مشکلیه
من:آره تو هنوز کار نداری به فکر این نیستی که بعدم ازدواج کن ازشرت راحت شیم
آچا:هارهار آره که پسرا کلاس مسخرم کنن عمراااا
من:بیا بریم خینگ عشق من بیاا
رفتیم سمت بچه ها
سوک:خوب بیاین ناهار بخوریممم
من:باشه پس وایستین
آچا:یعنی بخوایی بچه بیسکویت صداکنی من میدونم وتوو
من:آچا گناه داره
می.یونگ:درست میگه برو بگو بیاد بعدم اون نباشه نمره کامل نمیگیریم
من:پس من رفتم
به سمتی رفته بود راه افتادم چرا اینقدر حساسه نسبت بهش
من:کوک جونگ کوک
کوکی:آه من اینجام
من:هیع حالت خوبه ؟ وایی پات چیشده
کوک:چیز زیاد مهم نیس خوب میشم
من:زخمت چیزه که خوب میشه همینجوری گفتم لازم نیس کیفمو بیاری
از داخب کیفم باند برداشتم زخمش بستم
کوک:توخیلی خوبی می.هی برعکس آچا که اینقدر شرومغروره
لبخند خجولی زدم
من:نه آچا اینطوری نیس اگه مادر..
*می.هی رفتی کوکی بسازی یا بیاریش بیا دیگه
من:اومدیم
کوک:بریم
دستمو گرفت قرمز شدم از خجالت رفتیم سمت بچه ها
سوک:چه عجبببب
رکسانا:بابا میذاشتی شب میومدین
آچا: الذین یؤمنون وقت نون گشنمون
بجنبین دیگه
۳.۸k
۱۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.