سادیسمی
#سادیسمی
پارت 29
صداشو خفه کرد ..
آت انقد گریه کرده بود که چشماش کاسه خون شده بود ..
"ساعت 2 شب "
جونگ کوک .. از آت بیرون کشید .. و به آت که بی حال .. بود و دستاش به خاطر مشتایی که به جونگ کوک زده بود .. بی جون افتاده بود نگا کرد .. جونگ کوک با گرفتن آت تو بغلش .. ملافه .. رو کشید روشون و خوابشون برد ..
"صبح ساعت 7 ویو نویسنده "
جونگ کوک .. با صدایی از خواب بیدار شد ..
آروم به طرف آت برگشت ولی اونجا .. نگران پاشد .. ولی با دیدن آت روی زمین ...
نگران به سمتش رفت ..
آت دستشو زیر دلش گذاشته بود و داشت گریه میکرد ..
جونگ کوک آروم بازوی آت و گرفت و بلندش کرد .. و آروم رو تخت خوابوندتش .. آروم ازش پرسید ..
- آت .. ببینمت حالت خوبه.. چرا گریه میکنی .. درد داری ..( نگران)
+ دلم درد میکنه ..( گریه )
* جونگ کوک آروم آت و بغل کرد و به سمت حموم اون اتاق رفت ..
آت و آروم توی وان آب گرم گذاشت و شروع کرد به شستن بدن آت .. وقتی تموم شد .. همینجور آت رو روی تخت گذاشت .. آت دردش خوب شده بود و دوباره خوابش برده بود ..
جونگ کوک خودش هم .. به سمت حموم رفت و یه دوش نصفه گرفت و اومد بیرون آت هنوز خواب بود ..
تو اون اتاق همه چی فراهم بود ..
حتی .. لباس اضافی هم اونجا گذاشته بودن...
جونگ کوک از لباس هایی که اونجا بود برداشت .. و پوشید و به سمت آت که رو تخت گذاشته بودتش رفت .. و آروم موهای خیسشو کنار زد ..و به صورت بیروحش نگا کرد ..
با فکر کردن .... به دیروز .. فهمید یکم زیاد روی کرده .. و خیلی بهش سخت گرفته..
پارت 29
صداشو خفه کرد ..
آت انقد گریه کرده بود که چشماش کاسه خون شده بود ..
"ساعت 2 شب "
جونگ کوک .. از آت بیرون کشید .. و به آت که بی حال .. بود و دستاش به خاطر مشتایی که به جونگ کوک زده بود .. بی جون افتاده بود نگا کرد .. جونگ کوک با گرفتن آت تو بغلش .. ملافه .. رو کشید روشون و خوابشون برد ..
"صبح ساعت 7 ویو نویسنده "
جونگ کوک .. با صدایی از خواب بیدار شد ..
آروم به طرف آت برگشت ولی اونجا .. نگران پاشد .. ولی با دیدن آت روی زمین ...
نگران به سمتش رفت ..
آت دستشو زیر دلش گذاشته بود و داشت گریه میکرد ..
جونگ کوک آروم بازوی آت و گرفت و بلندش کرد .. و آروم رو تخت خوابوندتش .. آروم ازش پرسید ..
- آت .. ببینمت حالت خوبه.. چرا گریه میکنی .. درد داری ..( نگران)
+ دلم درد میکنه ..( گریه )
* جونگ کوک آروم آت و بغل کرد و به سمت حموم اون اتاق رفت ..
آت و آروم توی وان آب گرم گذاشت و شروع کرد به شستن بدن آت .. وقتی تموم شد .. همینجور آت رو روی تخت گذاشت .. آت دردش خوب شده بود و دوباره خوابش برده بود ..
جونگ کوک خودش هم .. به سمت حموم رفت و یه دوش نصفه گرفت و اومد بیرون آت هنوز خواب بود ..
تو اون اتاق همه چی فراهم بود ..
حتی .. لباس اضافی هم اونجا گذاشته بودن...
جونگ کوک از لباس هایی که اونجا بود برداشت .. و پوشید و به سمت آت که رو تخت گذاشته بودتش رفت .. و آروم موهای خیسشو کنار زد ..و به صورت بیروحش نگا کرد ..
با فکر کردن .... به دیروز .. فهمید یکم زیاد روی کرده .. و خیلی بهش سخت گرفته..
۱۰.۷k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.