خان زاده پارت176
#خان_زاده #پارت176
تند عقب کشیدم...خاتون دوید توی خونه و بابام و صدا زد.
مات برده گفتم
_چی کار کردی؟
ابرو بالا انداخت و یالله گویان وارد خونه شد.
بابام برزخی از اتاق بیرون اومد و گفت
_میکشمت دختره ی چشم سفید...
خواست به سمتم حمله کنه که اهورا جلوم ایستاد و گفت
_فکر کنم بهتره به جای کتک زدن یه فکر بهتر بکنید.
بابام با اخم گفت
_مثل فکری که شما کردی؟من دخترم و امانت دادم دست شما خان زاده اما چی کار کردی؟تنها ولش کردی تو شهر غریب.
اهورا دست روی شونه ی بابام گذاشت و گفت
_اجازه بدید من تنها باهاتون حرف بزنم.
جلوی چشمای مات بردم با بابا رفت توی اتاق و درو بست.
خاتون نیشگونی از پهلوم گرفت و گفت
_ورپریده چه غلطی داشتی می کردی؟ نگفتی یکی ببینه چه قدر بد میشه بی حیا؟اینجا اونایی که سالهاست زن و شوهرن شرم میکنن دست همو بگیرن اون وقت توعه چشم سفید...
با اعصابی داغون گفتم
_ولم کن خاتون...
کنج پذیرایی نشستم.
سری با تاسف تکون داد و به آشپزخونه رفت.
اگه بابام و راضی کنه تا منو بهش بده چی؟
اگه دوباره عقد خان زاده بشم چی؟قبول دوستش دارم براش میمیرم اما میشناسمش. اون وقتی یه چیزی و به دست بیاره دیگه دوستش نداره.
مثل مهتاب...مثل هلیا... منم که به دست بیاره دوباره مثل سابق عین آشغال پرتم میکنه اون طرف اون وقت من میمونم و یه دل شکسته تر...
دستم و روی لبم گذاشتم و با تجسم بوسه ش لبخندی روی لبم نشست که خیلی زود جمعش کردم...
🍁 🍁 🍁
تند عقب کشیدم...خاتون دوید توی خونه و بابام و صدا زد.
مات برده گفتم
_چی کار کردی؟
ابرو بالا انداخت و یالله گویان وارد خونه شد.
بابام برزخی از اتاق بیرون اومد و گفت
_میکشمت دختره ی چشم سفید...
خواست به سمتم حمله کنه که اهورا جلوم ایستاد و گفت
_فکر کنم بهتره به جای کتک زدن یه فکر بهتر بکنید.
بابام با اخم گفت
_مثل فکری که شما کردی؟من دخترم و امانت دادم دست شما خان زاده اما چی کار کردی؟تنها ولش کردی تو شهر غریب.
اهورا دست روی شونه ی بابام گذاشت و گفت
_اجازه بدید من تنها باهاتون حرف بزنم.
جلوی چشمای مات بردم با بابا رفت توی اتاق و درو بست.
خاتون نیشگونی از پهلوم گرفت و گفت
_ورپریده چه غلطی داشتی می کردی؟ نگفتی یکی ببینه چه قدر بد میشه بی حیا؟اینجا اونایی که سالهاست زن و شوهرن شرم میکنن دست همو بگیرن اون وقت توعه چشم سفید...
با اعصابی داغون گفتم
_ولم کن خاتون...
کنج پذیرایی نشستم.
سری با تاسف تکون داد و به آشپزخونه رفت.
اگه بابام و راضی کنه تا منو بهش بده چی؟
اگه دوباره عقد خان زاده بشم چی؟قبول دوستش دارم براش میمیرم اما میشناسمش. اون وقتی یه چیزی و به دست بیاره دیگه دوستش نداره.
مثل مهتاب...مثل هلیا... منم که به دست بیاره دوباره مثل سابق عین آشغال پرتم میکنه اون طرف اون وقت من میمونم و یه دل شکسته تر...
دستم و روی لبم گذاشتم و با تجسم بوسه ش لبخندی روی لبم نشست که خیلی زود جمعش کردم...
🍁 🍁 🍁
۱۵.۱k
۱۶ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.