خان زاده پارت175
#خان_زاده #پارت175
_آقا فرهاد؟اونی که خواستگاری کرده آقا فرهاد بوده؟
بابا سر تکون داد و گفت
_برای منم عجیبه. پسره مجرده. موقعیت خوبی هم داره. مش سلمان چه طوری راضی شده بیاد با من حرف بزنه برای خواستگاری خدا عالمه!
سکوت کردم. خاتون گفت
_حالا که خان زاده سرش به سنگ خورده میخواد دختر تو دوباره عقد کنه چرا خودمونو بندازیم سر زبونا؟بی سر و صدا عقدشون و بخون تمام.
با حرص به خاتون نگاه کردم و گفتم
_من اصلا قصد ازدواج ندارم.
بابا گفت
_ازدواج میکنی بابا. میدونی من دلم راضی نمیشه دخترم تنها بره شهر.اینجا هم که بمونی کلی حرف و حدیث پشتت در میاد حالا هم که این موقعیت برات پیش اومده... اما من این بار مجبورت نمیکنم با کی ازدواج کنی. هر کدوم و که تو صلاح بدونی من همونو انجام میدم.
نالیدم
_اما بابا من تازه طلاق گرفتم دلم میخواد برای خودم زندگی کنم.. اگه نمیتونی منو تنها بفرستی تهران حداقل بیا هممون بریم. من اونجا یه خونه دارم. کار میکنیم خرج مونو در میاریم.
با مخالفت سر تکون داد
_من آخر عمری توی اون دود و دم دووم نمیارم بابا.
تا خواستم حرف بزنم صدای در اومد.ناچارا بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم.
درو باز کردم و با دیدن اهورا خشکم زد.
تند از خونه اومدم بیرون و درو چفت کردم و گفتم
_اینجا چی کار میکنی؟
_گفتم میام با بابات صحبت میکنم.
صدام و آروم کردم و گفتم
_لازم نکرده بابام منو به تو نمیده برو از اینجا...
پوزخندی زد و گفت
_پس چرا انقدر می ترسی؟خودتم میدونی آیلین اول و آخرش مال منی پس بکش کنار.
دستام و جلوی در گرفتم و گفتم
_خودم موضوع و به بابام گفتم.اونم تصمیم و به عهده ی خودم گذاشت.
ابرو بالا انداخت و گفت
_که این طور؟
سر تکون دادم. صدای نزدیک شدن قدمای خاتون اومد
_کجا غیبت زد دختر کی بود جلوی در؟
اهورا پچ زد
_پس منم کاری میکنم برای دومین بار مجبورت کنن زن خان زاده بشی.
تا بخوام منظورش و بفهمم دستاش دو طرف صورتم نشست و لبهاش و محکم به لب هام چسبوند و همزمان در خونه باز شد و صدای هین گفتن خاتون بلند شد.
🍁 🍁 🍁 🍁 🍁
_آقا فرهاد؟اونی که خواستگاری کرده آقا فرهاد بوده؟
بابا سر تکون داد و گفت
_برای منم عجیبه. پسره مجرده. موقعیت خوبی هم داره. مش سلمان چه طوری راضی شده بیاد با من حرف بزنه برای خواستگاری خدا عالمه!
سکوت کردم. خاتون گفت
_حالا که خان زاده سرش به سنگ خورده میخواد دختر تو دوباره عقد کنه چرا خودمونو بندازیم سر زبونا؟بی سر و صدا عقدشون و بخون تمام.
با حرص به خاتون نگاه کردم و گفتم
_من اصلا قصد ازدواج ندارم.
بابا گفت
_ازدواج میکنی بابا. میدونی من دلم راضی نمیشه دخترم تنها بره شهر.اینجا هم که بمونی کلی حرف و حدیث پشتت در میاد حالا هم که این موقعیت برات پیش اومده... اما من این بار مجبورت نمیکنم با کی ازدواج کنی. هر کدوم و که تو صلاح بدونی من همونو انجام میدم.
نالیدم
_اما بابا من تازه طلاق گرفتم دلم میخواد برای خودم زندگی کنم.. اگه نمیتونی منو تنها بفرستی تهران حداقل بیا هممون بریم. من اونجا یه خونه دارم. کار میکنیم خرج مونو در میاریم.
با مخالفت سر تکون داد
_من آخر عمری توی اون دود و دم دووم نمیارم بابا.
تا خواستم حرف بزنم صدای در اومد.ناچارا بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم.
درو باز کردم و با دیدن اهورا خشکم زد.
تند از خونه اومدم بیرون و درو چفت کردم و گفتم
_اینجا چی کار میکنی؟
_گفتم میام با بابات صحبت میکنم.
صدام و آروم کردم و گفتم
_لازم نکرده بابام منو به تو نمیده برو از اینجا...
پوزخندی زد و گفت
_پس چرا انقدر می ترسی؟خودتم میدونی آیلین اول و آخرش مال منی پس بکش کنار.
دستام و جلوی در گرفتم و گفتم
_خودم موضوع و به بابام گفتم.اونم تصمیم و به عهده ی خودم گذاشت.
ابرو بالا انداخت و گفت
_که این طور؟
سر تکون دادم. صدای نزدیک شدن قدمای خاتون اومد
_کجا غیبت زد دختر کی بود جلوی در؟
اهورا پچ زد
_پس منم کاری میکنم برای دومین بار مجبورت کنن زن خان زاده بشی.
تا بخوام منظورش و بفهمم دستاش دو طرف صورتم نشست و لبهاش و محکم به لب هام چسبوند و همزمان در خونه باز شد و صدای هین گفتن خاتون بلند شد.
🍁 🍁 🍁 🍁 🍁
۱۵.۰k
۱۶ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.