خان زاده پارت178
#خان_زاده #پارت178
چشمام گرد شد و بلند شدم. پرده رو کنار زدم و با دیدن اهورا چشمام گرد شد.
پنجره رو باز کردم و با صدای آرومی گفتم
_اینجا چی کار میکنی؟میخوای باز واسم دردسر درست کنی؟
اخماش در هم رفت. دستش و روی گونم گذاشت و گفت
_صورتت چرا قرمزه؟
سرم و عقب کشیدم و گفتم
_به تو چه؟
عصبی شد
_کتکت زد؟
پوزخند زدم و گفتم
_نگران نباش بیشتر از کتکایی که تو زدی درد نداشت.
چشماش و با حرص بست و گفت
_میدونی با حرفات چه قدر عذابم میدی؟
_به جاش تو هم با کارات عذابم میدی. یعنی چی که فردا عقد کنیم؟
دستام و گرفت و گفت
_من دلم میخواست این بار با رضایت بهم بله بدی آیلین اما بابات گفت که مجبوری ازدواج کنی. من نمی تونم ببینم جلوی چشمم مال یکی دیگه میشی.
چپ چپ نگاهش کردم. دستاش و دو طرف صورتم گذاشت و گفت
_این بار مثل قبل نمیشه بهت قول میدم.
سرم و عقب کشیدم و با حرص غریدم
_من نمیخوامت بفهم دیگه.بهشتم باشه با تو نمیام.برو بچسب به زنت. بابا هم که شدی به سلامتی!
نفسش و رها کرد و گفت
_من برای طلاق از مهتاب با ارباب صحبت کردم. حتی با خود مهتاب!
تلخ خندی زدم و گفتم
_خوب؟طلاق بگیری من یادم میره چه طور پشت در اتاق وایستادم تا شوهرم دستمال خونی یکی دیگه رو تحویلم بده؟طلاق بگیری من یادم میره یکی دیگه برات بچه آورده؟نه هیچ کدومش از ذهنم نمیره بیرون. پس اگه واقعا مردی بیا و حرفت و پس بگیر بگو آیلین و نمیخوام.
خیره نگاهم کرد و گفت
_چه طوری بگم نمیخوام وقتی بیشتر از هر چیز میخوامت؟
🍁 🍁 🍁 🍁
چشمام گرد شد و بلند شدم. پرده رو کنار زدم و با دیدن اهورا چشمام گرد شد.
پنجره رو باز کردم و با صدای آرومی گفتم
_اینجا چی کار میکنی؟میخوای باز واسم دردسر درست کنی؟
اخماش در هم رفت. دستش و روی گونم گذاشت و گفت
_صورتت چرا قرمزه؟
سرم و عقب کشیدم و گفتم
_به تو چه؟
عصبی شد
_کتکت زد؟
پوزخند زدم و گفتم
_نگران نباش بیشتر از کتکایی که تو زدی درد نداشت.
چشماش و با حرص بست و گفت
_میدونی با حرفات چه قدر عذابم میدی؟
_به جاش تو هم با کارات عذابم میدی. یعنی چی که فردا عقد کنیم؟
دستام و گرفت و گفت
_من دلم میخواست این بار با رضایت بهم بله بدی آیلین اما بابات گفت که مجبوری ازدواج کنی. من نمی تونم ببینم جلوی چشمم مال یکی دیگه میشی.
چپ چپ نگاهش کردم. دستاش و دو طرف صورتم گذاشت و گفت
_این بار مثل قبل نمیشه بهت قول میدم.
سرم و عقب کشیدم و با حرص غریدم
_من نمیخوامت بفهم دیگه.بهشتم باشه با تو نمیام.برو بچسب به زنت. بابا هم که شدی به سلامتی!
نفسش و رها کرد و گفت
_من برای طلاق از مهتاب با ارباب صحبت کردم. حتی با خود مهتاب!
تلخ خندی زدم و گفتم
_خوب؟طلاق بگیری من یادم میره چه طور پشت در اتاق وایستادم تا شوهرم دستمال خونی یکی دیگه رو تحویلم بده؟طلاق بگیری من یادم میره یکی دیگه برات بچه آورده؟نه هیچ کدومش از ذهنم نمیره بیرون. پس اگه واقعا مردی بیا و حرفت و پس بگیر بگو آیلین و نمیخوام.
خیره نگاهم کرد و گفت
_چه طوری بگم نمیخوام وقتی بیشتر از هر چیز میخوامت؟
🍁 🍁 🍁 🍁
۹.۰k
۱۸ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.