True love or fear
True love or fear
Part 4
من:چ.. چرا؟
جونگ کوک:چون ادم خوارن .. اما تا وقتی که به چشمشون نگاه نکنی نمیبیننت
من:او..
بعد از مدتی به یه کوچه رسیدیم که به یه زیر زمین خطم میشد
جونگ کوک:دنبالم بیا( پوزخند)
از دید آنا
خیلی مشکوک میزد حس بدی نسبت بهش داشتم
حس می کردم قراره اتفاق بدی بیوفته
از پله ها اومدیم پایین که به یه در بزرگ زنگ زده رسیدیم
جونگ کوک درو باز کرد و وارد شدیم
اونجا پر از هیولاهایی بود که داشتن..
+ 3تا فولد..
-5 تا کیتاری .. سر اون دختر ادمیزاد شرط میبندم
ص.. صبر کن اونا دارن قمار می کنن ..
جونگ کوک:دقیقا ( پوزخند)
از دید آنا
اصلا احساس خوبی نداشتم میخواستم هر چه زودتر از اونجا خارج شم
.. جونگ کوک دستم گرفت و به دنبال خودش کشید
با تعجب بهش نگاه می کردم که .. در یه اتاق باز کرد و هولم داد داخل
من:چ.. چیکار میکنی
یه هیولا داشت با خنده های خبیثانه به طرفمون میومد .. روی صندلی نشست و بهم نگاه کرد
جونگ کوک:اینجاس قربان.. همون دختری که میخواستید
-افرین میبینم کارتو خوب انجام دادی
من:پاهام از ترس سست شده بودن.. ی.. یعنی جونگ کوک برای این هیولا کار میکنه؟.. همه چیز تموم شد؟ قراره با زندگیم خداحافظی کنم..
با بغض و چشمای اشکی به جونگ کوک نگاه کردم.. یعنی تمام این مدت داشت نقش بازی می کرد ؟
-میتونی بری جونگ کوک
جونگ کوک:بله. رییس
با بسته شدن در و رفتن جونگ کوک تمام امیدم از دست دادم انگار دنیا رو سرم خراب شده بود
ناخونای بلندش رو گذاشت رو گلوم و گفت باید برام قمار کنی وگرنه خودم زنده زنده میخورمت فهمیدی؟ هر دفعه که ببازی زندگی رو برات مثل جهنم میکنم
من:از شدت ترس نفسم بند اومده بود احساس خفگی میکردم
دستش از رو گردنم برداشت و اسم یه نفرو صدا زد
-شوگااا..
بعد چند دقیقه در باز شد
شوگا :بله قربان
_اینجارو به این دختر نشون بده( پوزخند)
Part 4
من:چ.. چرا؟
جونگ کوک:چون ادم خوارن .. اما تا وقتی که به چشمشون نگاه نکنی نمیبیننت
من:او..
بعد از مدتی به یه کوچه رسیدیم که به یه زیر زمین خطم میشد
جونگ کوک:دنبالم بیا( پوزخند)
از دید آنا
خیلی مشکوک میزد حس بدی نسبت بهش داشتم
حس می کردم قراره اتفاق بدی بیوفته
از پله ها اومدیم پایین که به یه در بزرگ زنگ زده رسیدیم
جونگ کوک درو باز کرد و وارد شدیم
اونجا پر از هیولاهایی بود که داشتن..
+ 3تا فولد..
-5 تا کیتاری .. سر اون دختر ادمیزاد شرط میبندم
ص.. صبر کن اونا دارن قمار می کنن ..
جونگ کوک:دقیقا ( پوزخند)
از دید آنا
اصلا احساس خوبی نداشتم میخواستم هر چه زودتر از اونجا خارج شم
.. جونگ کوک دستم گرفت و به دنبال خودش کشید
با تعجب بهش نگاه می کردم که .. در یه اتاق باز کرد و هولم داد داخل
من:چ.. چیکار میکنی
یه هیولا داشت با خنده های خبیثانه به طرفمون میومد .. روی صندلی نشست و بهم نگاه کرد
جونگ کوک:اینجاس قربان.. همون دختری که میخواستید
-افرین میبینم کارتو خوب انجام دادی
من:پاهام از ترس سست شده بودن.. ی.. یعنی جونگ کوک برای این هیولا کار میکنه؟.. همه چیز تموم شد؟ قراره با زندگیم خداحافظی کنم..
با بغض و چشمای اشکی به جونگ کوک نگاه کردم.. یعنی تمام این مدت داشت نقش بازی می کرد ؟
-میتونی بری جونگ کوک
جونگ کوک:بله. رییس
با بسته شدن در و رفتن جونگ کوک تمام امیدم از دست دادم انگار دنیا رو سرم خراب شده بود
ناخونای بلندش رو گذاشت رو گلوم و گفت باید برام قمار کنی وگرنه خودم زنده زنده میخورمت فهمیدی؟ هر دفعه که ببازی زندگی رو برات مثل جهنم میکنم
من:از شدت ترس نفسم بند اومده بود احساس خفگی میکردم
دستش از رو گردنم برداشت و اسم یه نفرو صدا زد
-شوگااا..
بعد چند دقیقه در باز شد
شوگا :بله قربان
_اینجارو به این دختر نشون بده( پوزخند)
۴۶.۷k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.