این عشق درسته؟ (پارت 13)
این عشق درسته؟ (پارت 13)
(فردا صبح)
با مادرم اشتی کردم... داشتم لباس میپوشیدم تا برم دانشگاه...
%جونکوک.. (از طبقه ی پایین)
+بله...
%یه دقیقه بیا پایین...
+الان میام...
(پایین جای مادر کوک)
%داشتی میگفتی...
_بله... عااا. پسرتون راضی شدن...
%جدی؟ (خرذوق)
_بله...
%بگو ببینم... (رفت نزدیکتر )
%از اون کارا کردین؟ (اروم)
_بله! (تعجب زده)
%چقد خنگی... سکس رو میگم...
_خوبب.. 😐😐
+تهیونگ.. 😐
_عه سلام...
%تهیونگ امده اینجا😊😊
+بله دیدم.. چی شده؟
_امدم با هم بریم دانشگاه..
+اها...
_خوب من دیگ میزاحم نمیشم.. (خجالت زده)
%باسه عزیزم... بعدا که جوابمو میدی😈
+جواب چیو؟
_هیچی بابا هیچی...
%اینکه با...
_خوب ما دیگه رفتیم... خدافظ...
و سریع دستمو گرفت منو از خونه برد بیرون..
+جواب چیو؟
_هیچی...
+بگو دیگ.. 😐
_با هم کردیم یا نه.. 😑
+(صاف کردن صدا) اهم اهم خوب.... 😐
(چند دقیقه بعد)
تا رسیدیم با جیمین و جنی روبه رو شدیم...
به هم سلام کردیم..
_حالت بهتره؟
÷اره خوبم..
×رفتیم دکتر... گفتن خوبه دیگ.. میتونه بدون عصا راه بره..
_اها...
+🙂
به جنی نگاه کردم لبخند زدم... حالش از دیروز خیلی بهتر بود...
+پات درد نمیکنه؟
÷نع🙂
×بریم الان دیگه رامون نمیدن..
_ارع😂
سریع رفتیم تو کلاسمون...
هنوز معلم نیومده بود... من رفتم جای صندلیم نشستم... بچه ها هم امدن دورم...
×کی قراره جفت شین؟ 😊
+عااااا.. (قیافه گرفتن منظور از اینکه هیچی نگو)
_چرا نگه؟ راس میگه...
÷(ناراحت بود)
_بگو دیگ کوک...
+خو...
&اکیپ شدین باهما..
که دیدم دوباره دویون امد...
&ندیده بودمت چند روز... خوشگله..
_حرف دهنتو ببند...
×اون دیگه تنها نیستا...
&اوهو.... دوستم پیدا کردی...
÷بچه ها...
×بله...
_بله...
که دیددم یه دفعه بلند شد و با مشت خوابوند تو صورت دویون....
همه تعجب زده شدیم... بچه های کلاس دورمون جمع شدن...
دویون افتاد رو زمین....
÷یه بار دیگه همچین زری بزنی خودم میکشمت...
&هوس مردن کردی؟
باند شد... میخواست جنی رو بزنه... سریع رفتم کنار جنی و دست دویون رو گرفتم و فشار دادم....
+دیگه ازت نمیترسم... فکر نکن میتونی به رفیقام اسیب بزنی...
&هه... فکر میکنی ولت میکنم؟
+هر کاری میخوای بکن... ولی با جنی کاری نداشته باش...
&هه... تو یه ترسویی....
و باز تهیونگ امد خوابوند تو صورتش...
_خفشو دیگه.... نمیتونی اون گاله رو یه روز ببندی؟؟؟
بلند شد تا تهیونگ رو بزنه.... سریع رفتم جلوش و با زانوم زدم جای حساسش....
با زانو افتاد رو زمین... کل بچه های کلاس خندیدن....
رفتم جلوش نشستم...
+خوب... نظرت چیه؟ فکر میکنی من هنوز اوون جونکوک قدیمم؟
&اوووووفففف....
+اگه میتونی یه بار دیگه امتحانش کن....
و یدفعه معلم امد... کل بچه ها رفتن سر جاهاشون نشستن... منم رفتم نشستم....
=بچه ها مگه نگفتم قبل امدن من همه باید سر جاهاشون باشن؟ ....
یکی از بچه ها:خانم جونکوک و دویون داشتن دعوا میکردن..
=چی؟
و بعد به من نگاه کرد..
=تو؟
+خانم دویون شروع کرد...
&درو.... دروغ می... گه....
_خانم راست میگه...
×اره خانم...
÷منم شاهدم که دویون شروع کرد....
و یدفعه همه ی بچه ها از من طرفداری کردن....
=باشه بچه ها ساکت باشین.... دویون بلند شو برو دفتر مدیر...
&ولی. ..
=همین که گفتم... بلند شو...
بزور بلند شد و رفت....
=درس رو شروع میکنم....
تهیونگ بهم نگاه کرد... اول یه چشمک زد و بعد یه بوس فرستاد.... منم بهش لبخند زدم...
(چند دقیقه بعد)
پشمامون ریخته بود... دویون اخراج شده بود.... فقط بخاطر اینکه میخواسته جنی رو بزنه...
÷خوبه ها.... اخراج.. یویو
_راحت سدیم از دستش.. مگه نه؟.. کوک!
+ها بله..
×از دستش راحتت شدیم..
+اره اره...
خوشحال بودم... هم دیگه میتونستم از خودم دفاع کنم هم تهیونگ رو داشتم ... دویون هم که اخراج شده بود.....
(1 سال بعد)
هعیییی.... پارت بعد پارت اخره...
بچه ها مدرسه بودم برا همین دیر شد
(فردا صبح)
با مادرم اشتی کردم... داشتم لباس میپوشیدم تا برم دانشگاه...
%جونکوک.. (از طبقه ی پایین)
+بله...
%یه دقیقه بیا پایین...
+الان میام...
(پایین جای مادر کوک)
%داشتی میگفتی...
_بله... عااا. پسرتون راضی شدن...
%جدی؟ (خرذوق)
_بله...
%بگو ببینم... (رفت نزدیکتر )
%از اون کارا کردین؟ (اروم)
_بله! (تعجب زده)
%چقد خنگی... سکس رو میگم...
_خوبب.. 😐😐
+تهیونگ.. 😐
_عه سلام...
%تهیونگ امده اینجا😊😊
+بله دیدم.. چی شده؟
_امدم با هم بریم دانشگاه..
+اها...
_خوب من دیگ میزاحم نمیشم.. (خجالت زده)
%باسه عزیزم... بعدا که جوابمو میدی😈
+جواب چیو؟
_هیچی بابا هیچی...
%اینکه با...
_خوب ما دیگه رفتیم... خدافظ...
و سریع دستمو گرفت منو از خونه برد بیرون..
+جواب چیو؟
_هیچی...
+بگو دیگ.. 😐
_با هم کردیم یا نه.. 😑
+(صاف کردن صدا) اهم اهم خوب.... 😐
(چند دقیقه بعد)
تا رسیدیم با جیمین و جنی روبه رو شدیم...
به هم سلام کردیم..
_حالت بهتره؟
÷اره خوبم..
×رفتیم دکتر... گفتن خوبه دیگ.. میتونه بدون عصا راه بره..
_اها...
+🙂
به جنی نگاه کردم لبخند زدم... حالش از دیروز خیلی بهتر بود...
+پات درد نمیکنه؟
÷نع🙂
×بریم الان دیگه رامون نمیدن..
_ارع😂
سریع رفتیم تو کلاسمون...
هنوز معلم نیومده بود... من رفتم جای صندلیم نشستم... بچه ها هم امدن دورم...
×کی قراره جفت شین؟ 😊
+عااااا.. (قیافه گرفتن منظور از اینکه هیچی نگو)
_چرا نگه؟ راس میگه...
÷(ناراحت بود)
_بگو دیگ کوک...
+خو...
&اکیپ شدین باهما..
که دیدم دوباره دویون امد...
&ندیده بودمت چند روز... خوشگله..
_حرف دهنتو ببند...
×اون دیگه تنها نیستا...
&اوهو.... دوستم پیدا کردی...
÷بچه ها...
×بله...
_بله...
که دیددم یه دفعه بلند شد و با مشت خوابوند تو صورت دویون....
همه تعجب زده شدیم... بچه های کلاس دورمون جمع شدن...
دویون افتاد رو زمین....
÷یه بار دیگه همچین زری بزنی خودم میکشمت...
&هوس مردن کردی؟
باند شد... میخواست جنی رو بزنه... سریع رفتم کنار جنی و دست دویون رو گرفتم و فشار دادم....
+دیگه ازت نمیترسم... فکر نکن میتونی به رفیقام اسیب بزنی...
&هه... فکر میکنی ولت میکنم؟
+هر کاری میخوای بکن... ولی با جنی کاری نداشته باش...
&هه... تو یه ترسویی....
و باز تهیونگ امد خوابوند تو صورتش...
_خفشو دیگه.... نمیتونی اون گاله رو یه روز ببندی؟؟؟
بلند شد تا تهیونگ رو بزنه.... سریع رفتم جلوش و با زانوم زدم جای حساسش....
با زانو افتاد رو زمین... کل بچه های کلاس خندیدن....
رفتم جلوش نشستم...
+خوب... نظرت چیه؟ فکر میکنی من هنوز اوون جونکوک قدیمم؟
&اوووووفففف....
+اگه میتونی یه بار دیگه امتحانش کن....
و یدفعه معلم امد... کل بچه ها رفتن سر جاهاشون نشستن... منم رفتم نشستم....
=بچه ها مگه نگفتم قبل امدن من همه باید سر جاهاشون باشن؟ ....
یکی از بچه ها:خانم جونکوک و دویون داشتن دعوا میکردن..
=چی؟
و بعد به من نگاه کرد..
=تو؟
+خانم دویون شروع کرد...
&درو.... دروغ می... گه....
_خانم راست میگه...
×اره خانم...
÷منم شاهدم که دویون شروع کرد....
و یدفعه همه ی بچه ها از من طرفداری کردن....
=باشه بچه ها ساکت باشین.... دویون بلند شو برو دفتر مدیر...
&ولی. ..
=همین که گفتم... بلند شو...
بزور بلند شد و رفت....
=درس رو شروع میکنم....
تهیونگ بهم نگاه کرد... اول یه چشمک زد و بعد یه بوس فرستاد.... منم بهش لبخند زدم...
(چند دقیقه بعد)
پشمامون ریخته بود... دویون اخراج شده بود.... فقط بخاطر اینکه میخواسته جنی رو بزنه...
÷خوبه ها.... اخراج.. یویو
_راحت سدیم از دستش.. مگه نه؟.. کوک!
+ها بله..
×از دستش راحتت شدیم..
+اره اره...
خوشحال بودم... هم دیگه میتونستم از خودم دفاع کنم هم تهیونگ رو داشتم ... دویون هم که اخراج شده بود.....
(1 سال بعد)
هعیییی.... پارت بعد پارت اخره...
بچه ها مدرسه بودم برا همین دیر شد
۲۳.۱k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.