p
p5
حرکات و حرفای ا.ت به قلم نیلا با علامت '
حرکات و حرفای نامی به قلم ویولت با علامت "
" گرمای دستش که رفت، یه لحظه فقط همون حسِ نبودنش رو فهمیدم...لبهی آستینم رو کمی با انگشتهام صاف کردم
نگاهم روی صورتش سر خورد، یه لحظه مکث کردم، خیلی کوتاه، انگار بخوام یه چیز رو ثبت کنم...
دستم رو کمی توی جیبم فشردم،کمی وزنم رو از یه پاهام به اون یکی منتقل کردم، چشمامو لحظهای ریزتر کردم
نفسم رو با کمی مکث بیرون دادم، نگاهم دوباره روی صورتش لغزید، اون اخمِ ریزش که داشت تلاش میکرد زیادی منطقی باشه.
سرم رو کمی کج کردم، لبم یه نیملبخند گرفت : حتی اگه تو جلسه بودیم ، بهم بی اعتنایی نکن ! قلبم طاقتش رو نداره"
' اخمی میکنم و صدام رو توی گلوم تازه میکنم..قدمی دور میشم و جلوی ستون بزرگی می ایستم... صدای نفس هاش رو به وضوح میشنوم..در خودکارم رو باز و بسته میکنم و صدای «تق» رو میشنوم...آروم برمیگردم سمتش و بهش نگاه میکنم:«ولی پیاماتون خیلی نامربوط نسبت به جلسه بود.! نمیتونم توجهم رو جلب کنم به پیامات.!» اروم میگم... خوب میدونستم چجوری میتونم کاری کنم تا از عصبانیت رگ های پیشونیش بیرون بزنه... خیلی آروم لبخندی میزنم و پلک میزنم..صدای نفس های تو کمی تیز تر شده.. نگاهم رو بین خطوط بین سرامیک میچرخونم... هوای اطراف ما به خاطر تهویه هوا و کولر به شدت خنگ بود و باعث تازه شدن نفس هام شده بود'
حرکات و حرفای ا.ت به قلم نیلا با علامت '
حرکات و حرفای نامی به قلم ویولت با علامت "
" گرمای دستش که رفت، یه لحظه فقط همون حسِ نبودنش رو فهمیدم...لبهی آستینم رو کمی با انگشتهام صاف کردم
نگاهم روی صورتش سر خورد، یه لحظه مکث کردم، خیلی کوتاه، انگار بخوام یه چیز رو ثبت کنم...
دستم رو کمی توی جیبم فشردم،کمی وزنم رو از یه پاهام به اون یکی منتقل کردم، چشمامو لحظهای ریزتر کردم
نفسم رو با کمی مکث بیرون دادم، نگاهم دوباره روی صورتش لغزید، اون اخمِ ریزش که داشت تلاش میکرد زیادی منطقی باشه.
سرم رو کمی کج کردم، لبم یه نیملبخند گرفت : حتی اگه تو جلسه بودیم ، بهم بی اعتنایی نکن ! قلبم طاقتش رو نداره"
' اخمی میکنم و صدام رو توی گلوم تازه میکنم..قدمی دور میشم و جلوی ستون بزرگی می ایستم... صدای نفس هاش رو به وضوح میشنوم..در خودکارم رو باز و بسته میکنم و صدای «تق» رو میشنوم...آروم برمیگردم سمتش و بهش نگاه میکنم:«ولی پیاماتون خیلی نامربوط نسبت به جلسه بود.! نمیتونم توجهم رو جلب کنم به پیامات.!» اروم میگم... خوب میدونستم چجوری میتونم کاری کنم تا از عصبانیت رگ های پیشونیش بیرون بزنه... خیلی آروم لبخندی میزنم و پلک میزنم..صدای نفس های تو کمی تیز تر شده.. نگاهم رو بین خطوط بین سرامیک میچرخونم... هوای اطراف ما به خاطر تهویه هوا و کولر به شدت خنگ بود و باعث تازه شدن نفس هام شده بود'
- ۹.۷k
- ۱۵ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط