خوب تایی شدیم از هر رمان پارت میزارم
خوب ۲۴۰ تایی شدیم از هر رمان ۳پارت میزارم
ویو کوک
رسیدیم به عمارت الان چجوری این دختررو ببرم بیدارش کنم؟ اره
کوک: هی ات ات بلند شو رسیدیم
ات: باشه(خوابالو)
ویو راوی ات کوک از ماشین پیاده شدن رفتن داخل عمارت
کوک: اتاقت طبقه ی سوم سمت چپ در سفید (سزد)
ات: ممنون
کوک: وسایلتو بزار بیا قوانینو بهت بگم(سرد)
ات: باشه
ات رفت وسایلشو چید و یه نگاه دقیق به اتاقش کرد و باخوذش گفت کاملا شبیه شبیه سلیقه ی لینا و منع اگه اینجا بود کلی حرف داشتم بهش بزنم
ات رفت پایین و روی مبل بغل کوک نشست
ات: خوب قوانین چیه؟
کوک: بزار همه چیو بهت بگم اگه یکی از این قوانین رو بشکنی تنبیه سختی در انتظارته
ات: ب. باشه
کوک: یک. بدون اجازه ی من جایی نمیری. دو. با پسرا گرم نمبگیری. سه. وقتی رفتی بیرون قبل ساعت هفت الی هفت و نیم خونه ای این نیم سااعتو ترافیک در نظر گرفتم. جلوی بقیه بهم محبت میکنی بوسم میکنی. لباسای باز نمیپوشی چون همونجا جلوی چشم تمه جرش میدم (لبایو میگه دوستان) همیشه یه بادیگارد همراهته. بقیشم بعدا میگم
ات:...(تعجب)
ات: مگه بقیه هم داره؟
کوک: اره
ات: اوففففف همش قبوله جز اون بوسو محبت واینا چون من فوقش بت بگم عزیزم و دستتو بگیرم
کوک: همینا خوبه تا عادت کنی
ات: باش من خستم میرم بخوابم
کوک: برو (سرد)
راوی
ات رفت روی تخت وتا خواست به اتفاقات امروز فکر کنه چشماش گرم شد و خوابید
اینم از این پارت تا دوپارت بعدش شرایط نداریم ❤
ویو کوک
رسیدیم به عمارت الان چجوری این دختررو ببرم بیدارش کنم؟ اره
کوک: هی ات ات بلند شو رسیدیم
ات: باشه(خوابالو)
ویو راوی ات کوک از ماشین پیاده شدن رفتن داخل عمارت
کوک: اتاقت طبقه ی سوم سمت چپ در سفید (سزد)
ات: ممنون
کوک: وسایلتو بزار بیا قوانینو بهت بگم(سرد)
ات: باشه
ات رفت وسایلشو چید و یه نگاه دقیق به اتاقش کرد و باخوذش گفت کاملا شبیه شبیه سلیقه ی لینا و منع اگه اینجا بود کلی حرف داشتم بهش بزنم
ات رفت پایین و روی مبل بغل کوک نشست
ات: خوب قوانین چیه؟
کوک: بزار همه چیو بهت بگم اگه یکی از این قوانین رو بشکنی تنبیه سختی در انتظارته
ات: ب. باشه
کوک: یک. بدون اجازه ی من جایی نمیری. دو. با پسرا گرم نمبگیری. سه. وقتی رفتی بیرون قبل ساعت هفت الی هفت و نیم خونه ای این نیم سااعتو ترافیک در نظر گرفتم. جلوی بقیه بهم محبت میکنی بوسم میکنی. لباسای باز نمیپوشی چون همونجا جلوی چشم تمه جرش میدم (لبایو میگه دوستان) همیشه یه بادیگارد همراهته. بقیشم بعدا میگم
ات:...(تعجب)
ات: مگه بقیه هم داره؟
کوک: اره
ات: اوففففف همش قبوله جز اون بوسو محبت واینا چون من فوقش بت بگم عزیزم و دستتو بگیرم
کوک: همینا خوبه تا عادت کنی
ات: باش من خستم میرم بخوابم
کوک: برو (سرد)
راوی
ات رفت روی تخت وتا خواست به اتفاقات امروز فکر کنه چشماش گرم شد و خوابید
اینم از این پارت تا دوپارت بعدش شرایط نداریم ❤
- ۴.۷k
- ۱۹ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط