دلهره
# دلهره
ادامه ی part 10۴
نامجون : هیچ وقت زندگیم اون جور که میخواستم پیش نمیرفت
همیشه برخلاف من بود زندگی همیشه به من بزرگترین اسیب ها رو زد
دیگه میلی به این زندگی ندارم
هیج وقت نتونستم اونجور که باید کاری رو انجام بدم
همیشه شخص بده بودم
همیشه یه موجود پست بودم
همیشه یه عالمه تلاش کردم تا شخص خوبی باشم
اما هیچ وقت نتونستم
من خیلی ها رو کشتم
مادرتو تهیونگ
پدر نوئل
کسی که برام مثل مادر بود
یه خانواده
یه پیر زن
و یکی از دوستای دوران بچگیم
و خیلی های دیگه
من زاتم یه قاتله و نمیتونم این زاتم رو کنار بزارم
هر کاری هم که کردم نتونستم
اخرشم به عنوان یه قاتل مردم
به عنوان قاتل دوستم
ولی یه کاری ازتون میخوام
تهیونگ بارها و بارها هم بهت گفتم
لطفا از نوئل به خوبی محافطت کن اون لایق زندگی خیلی خوبی
باید بقیه ی عمرش رو در خوبی سپری کنه
نوئل تو هم مراقب خودت باش به خوبی زندگی کن و از هر لحظه ش لذت ببر
تو میتونی به خوبی زندگی کنی ولی باید اینو خودت بخوای
نوئل : نامجون بس کن مگه مرگ الکیه به خودت بیا
همین جمله ی نوئل بود که چشمای نامجون بسه شد و دستش روی زمین افتاد
تهیونگ به سمتش رفت تا نگاهی به نبضش بندازه
_ نبضش نمیزنه
_ مطمعنی اخه چیشد یعنی چی چرا الکی الکی نبضش قطع شد
_ نوئل گریه نکن
اروم باش اون خودش هم گفت راهی برای نجات من نیست
اون خودش تصمیم گرفت اینطوری بمیره
_ اخه چجور گریه نکنم همین الا یکی مرد
یکی که اگه نبود الا منو تو مرده بودیم
ادامه ی part 10۴
نامجون : هیچ وقت زندگیم اون جور که میخواستم پیش نمیرفت
همیشه برخلاف من بود زندگی همیشه به من بزرگترین اسیب ها رو زد
دیگه میلی به این زندگی ندارم
هیج وقت نتونستم اونجور که باید کاری رو انجام بدم
همیشه شخص بده بودم
همیشه یه موجود پست بودم
همیشه یه عالمه تلاش کردم تا شخص خوبی باشم
اما هیچ وقت نتونستم
من خیلی ها رو کشتم
مادرتو تهیونگ
پدر نوئل
کسی که برام مثل مادر بود
یه خانواده
یه پیر زن
و یکی از دوستای دوران بچگیم
و خیلی های دیگه
من زاتم یه قاتله و نمیتونم این زاتم رو کنار بزارم
هر کاری هم که کردم نتونستم
اخرشم به عنوان یه قاتل مردم
به عنوان قاتل دوستم
ولی یه کاری ازتون میخوام
تهیونگ بارها و بارها هم بهت گفتم
لطفا از نوئل به خوبی محافطت کن اون لایق زندگی خیلی خوبی
باید بقیه ی عمرش رو در خوبی سپری کنه
نوئل تو هم مراقب خودت باش به خوبی زندگی کن و از هر لحظه ش لذت ببر
تو میتونی به خوبی زندگی کنی ولی باید اینو خودت بخوای
نوئل : نامجون بس کن مگه مرگ الکیه به خودت بیا
همین جمله ی نوئل بود که چشمای نامجون بسه شد و دستش روی زمین افتاد
تهیونگ به سمتش رفت تا نگاهی به نبضش بندازه
_ نبضش نمیزنه
_ مطمعنی اخه چیشد یعنی چی چرا الکی الکی نبضش قطع شد
_ نوئل گریه نکن
اروم باش اون خودش هم گفت راهی برای نجات من نیست
اون خودش تصمیم گرفت اینطوری بمیره
_ اخه چجور گریه نکنم همین الا یکی مرد
یکی که اگه نبود الا منو تو مرده بودیم
۹.۰k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.