دلهره
# دلهره
part 103
_ انگار سرنوشت اونجور که من انتظار داشتم پیش نرفت
ولی خب
اینبار قراره سرنوشت منو و تو اینجا تموم شه
واقعا که خودت خوب میدونی با گشتن من خودتم میمیری ولی چرا باز میخوای این کار رو انجام بدی
_ من به اندازه ی کافی عمر کردم عمر بیشتر از این نمیخوام
اینجا دنیای خسته کننده ایه
و برای همین زندگی خیلی خسته کننده تر از دنیاست
پس میخوام هر چه زود تر از این دنیا ی بی روح و خسته کننده برم
اما تو رو هم با خودم میبرم
نامجون پاش زخمی بود و خون زیادی ازش رفته بود
برای همین توان بدنش خیلی کم شده بود
با دستی لرزون تسمه ی تفنگ رو کشید
ویو نوئل
ترسیده بودم هنوز صدا های گوش خراشی توی گوشم می پیچید
از کارای تهیونگ و نامجون میترسیدم
اگه بلایی سر هر کدومشون بیاد چی
به غیر از این پای نامجون تیر خورده بود و خون زیادی ازش رفته بود
هر لحطه از اون هیونجین تنفر بیشتری پیدا میکرد
واقعا که یه موجود چقدر میتونه کینه ای باشه
با کشتن هر کسی فقط اونم تبدیل میشد به یکی مثل کسایی که قبیله شون رو کشتن
چرا یکم به کاراش فکر نمیکرد
چرا به عواقبشون فکر نمیکرد
یعنی انقدر تشنه ی خون ادما بودم
چند بار خواستم از جام بلند شم اما امکاری پام به اینجا قفل شده بود
حتی نمیتونستم کلمه ای حرف بزنم
دستام کاملا یخ کرده بود
نمیدونستم قراره چه اتفاقی برامون بیوفته
ایا کسی از این جمع نجات پیدا میکنه
کل اون موقعی که اونجا نشسته بودم کل اتفاقات و حرکاتشون رو زیر نظرم داشتم
چشمم به نامجون افتاد که سعی داشت از روی زمین بلند شه
یعنی چی تو ذهنش بود
وقتی گفت که تفنگ ها رو باهم جا به جا کرده یک لحظه امیدی برای زنده موندنمو پیدا کردم
اما تازه یادم افتاده بود که اگه نامجون یه هم نوع خودش رو بکشه اونم با اون میمیره
تهیونگ کنارم نشسته بود و دستای یخ کردمو توی دستاش گرفته بود
شاید میشه گفت اون تنها دلیلی بود که الا یکم از ترسم کمتر شده بود
حداقل میدونستم هر اتفاقی برام بیوفته اونم کنارمه
هنوز امیدی داشتم که نامجون دست از کشتن هیونجین برداره
اما وقتی تسمه ی اون تفنگ رو کشید از اتفاقاتی که قرار بود برامون بیوفته ترسیده بودم
_ نامجون لطفا این کار احمقانه رو نکن تفنگ رو بزار زمین حتما یه کار دیگه برای شکست دادن اون هست
نامجون وقتی صدام رو شنید نگاه کوتاهی بهم انداخت
_ ببخشید نوئل اشتباهات زیادی در حقت کردم امید وارم ببخشی منو
امید وارم بعد رفتن بتونی یه زندگی عادی مثل هر انسان دیگه ای داشته باشی
نوئل: چی داری میگی نامجون این کار احمقانه رو نکن
اشکام دست خودم نبود همینجوری از چشمام جاری میشد
part 103
_ انگار سرنوشت اونجور که من انتظار داشتم پیش نرفت
ولی خب
اینبار قراره سرنوشت منو و تو اینجا تموم شه
واقعا که خودت خوب میدونی با گشتن من خودتم میمیری ولی چرا باز میخوای این کار رو انجام بدی
_ من به اندازه ی کافی عمر کردم عمر بیشتر از این نمیخوام
اینجا دنیای خسته کننده ایه
و برای همین زندگی خیلی خسته کننده تر از دنیاست
پس میخوام هر چه زود تر از این دنیا ی بی روح و خسته کننده برم
اما تو رو هم با خودم میبرم
نامجون پاش زخمی بود و خون زیادی ازش رفته بود
برای همین توان بدنش خیلی کم شده بود
با دستی لرزون تسمه ی تفنگ رو کشید
ویو نوئل
ترسیده بودم هنوز صدا های گوش خراشی توی گوشم می پیچید
از کارای تهیونگ و نامجون میترسیدم
اگه بلایی سر هر کدومشون بیاد چی
به غیر از این پای نامجون تیر خورده بود و خون زیادی ازش رفته بود
هر لحطه از اون هیونجین تنفر بیشتری پیدا میکرد
واقعا که یه موجود چقدر میتونه کینه ای باشه
با کشتن هر کسی فقط اونم تبدیل میشد به یکی مثل کسایی که قبیله شون رو کشتن
چرا یکم به کاراش فکر نمیکرد
چرا به عواقبشون فکر نمیکرد
یعنی انقدر تشنه ی خون ادما بودم
چند بار خواستم از جام بلند شم اما امکاری پام به اینجا قفل شده بود
حتی نمیتونستم کلمه ای حرف بزنم
دستام کاملا یخ کرده بود
نمیدونستم قراره چه اتفاقی برامون بیوفته
ایا کسی از این جمع نجات پیدا میکنه
کل اون موقعی که اونجا نشسته بودم کل اتفاقات و حرکاتشون رو زیر نظرم داشتم
چشمم به نامجون افتاد که سعی داشت از روی زمین بلند شه
یعنی چی تو ذهنش بود
وقتی گفت که تفنگ ها رو باهم جا به جا کرده یک لحظه امیدی برای زنده موندنمو پیدا کردم
اما تازه یادم افتاده بود که اگه نامجون یه هم نوع خودش رو بکشه اونم با اون میمیره
تهیونگ کنارم نشسته بود و دستای یخ کردمو توی دستاش گرفته بود
شاید میشه گفت اون تنها دلیلی بود که الا یکم از ترسم کمتر شده بود
حداقل میدونستم هر اتفاقی برام بیوفته اونم کنارمه
هنوز امیدی داشتم که نامجون دست از کشتن هیونجین برداره
اما وقتی تسمه ی اون تفنگ رو کشید از اتفاقاتی که قرار بود برامون بیوفته ترسیده بودم
_ نامجون لطفا این کار احمقانه رو نکن تفنگ رو بزار زمین حتما یه کار دیگه برای شکست دادن اون هست
نامجون وقتی صدام رو شنید نگاه کوتاهی بهم انداخت
_ ببخشید نوئل اشتباهات زیادی در حقت کردم امید وارم ببخشی منو
امید وارم بعد رفتن بتونی یه زندگی عادی مثل هر انسان دیگه ای داشته باشی
نوئل: چی داری میگی نامجون این کار احمقانه رو نکن
اشکام دست خودم نبود همینجوری از چشمام جاری میشد
۶.۴k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.