رمان شاهزاده اهریمن پارت 3
#عکس شخصیت آرمیا
#پارت_3
ارمیا: ب پسر تو آینه نگاه میکردم
موهای خرمایی تا بلند و پر با ابرو های بلند چشای خاکستری
با قد 167
لباس فرمی ک همیشه دوست داشتم ی روزی داشته باشمش
شلوار سرمه ای با پیراهن سفید با جلیقه سرمه ای، باید بگم واقعا بهم اومده
همه بهم میگن قیافم ی جوریه درعین ظرافت زمختی پسرانه خودش روهم داره
انگاری خدا خواسته دخترم کنه وسط راه پشیمون شده.
× :فهمیدیم خوشگلی بابا
این جوری ک تو خودتو نگاه میکنی میترسم رو خودت کراش بزنی
یکم برا بقیه هم بذار
ن اصلا پشیمون شدم نذار اون وقت من دیگه کیو خر کنم تا وقتی توع منگل هستی کی میاد منو نگاه کنه شاید این طوری مورد پسند واقع شدیم.
ارمیا: خوبه حالا زشت نیستی این طوری مینالی.
شایان: کو ببینم.
دوید اومد کنار من واستاد
شایان: اوووم راست میگی ها
عشق کن لعنتی یه شرقی اصیل کنارت واستاده
مو قهوه ای چشا عسلی قد بلند هیکل ی چندتا دنبل بزنم ردیفه
مگه ن خله؟
ارمیا: ی سوال برام پیش اومده
مگه قیافه های شرقی مشکی نیستن؟
تو ک همش قهوه ای شدی
هرچند تو توکل زندگیت همیشه قهوه ای بودی.
شایان: زهــرمااااار بیشور نفهم یکم تو روت خندیدم پرو شدی
همون طور ک سمت در میرفتم گفتم
+: برو بابا روانی اینقدر از خودش تعریف میکنه انگار سلبریتی چیزیه
بعد ب من میگه خودشیفته .
رفتم سمت آشپزخونه دیدم آقاجون هم اونجاست.
*: ارمیا بیا بگیر لقمه هاتو آماده کردم یکیش همینجا بخور یکی هم برا مدرسه ات .
×: مغز فندقی کیفت رو یادت رفت ببری
+: مگه تو برای آدم حواس میذاری.
همون لحظه زنگ خونه رو زدن
*: پاشو پسر آژانس هم رسید.
کیفم رو از شایان گرفتم رفتم سمت در
کفش های اسپرتم رو پوشیدم
خب دیگه من رفتم.
اقاجون: صبر کن ارمیا روز اولته با مسیر زیاد آشنایی نداری این پولو بگیر شاید لازمت شد.
شایان: والا ماهم روز اولمونه کیه ک اهمیت بده.
اقجون: تو خفه شو لطفا ی ساله اون راه رو میری اگه بخوای گم بشی پس بهتره کلا پیدا نشی.
شایان: مرسی از این همه لطفی ک در حق بنده دارید.
ارمیا: تو کی وقت کردی لباس بپوشی تا دو دقیقه پیش با شلوارک بودی.
شایان: تواناایم بالاست
حالا خفه شو بریم ک دیر شد.
ارمیا: تو کجااا.
شایان:فکر کردی از خیر آژانسی ک آقاجون برات گرفته میگذرم؟؟
باید بگم
خیـــــــــــر
اقاجون:خب حالا زودباشید دیرتون شد برید ب سلامت.
ارمیا: خدافظ اقاجون.
شایان: بای ددی بزرگه.
تمام راه تو فکر بودم اصلا نفهمیدم شایان چ زری میزد اصلا کی پیاده شد این بشر.
*: پسرجان
رسیدیم.
+: چقدر میشه؟
*: حساب شده.
+: ممنون خدانگهدار
#پارت_3
ارمیا: ب پسر تو آینه نگاه میکردم
موهای خرمایی تا بلند و پر با ابرو های بلند چشای خاکستری
با قد 167
لباس فرمی ک همیشه دوست داشتم ی روزی داشته باشمش
شلوار سرمه ای با پیراهن سفید با جلیقه سرمه ای، باید بگم واقعا بهم اومده
همه بهم میگن قیافم ی جوریه درعین ظرافت زمختی پسرانه خودش روهم داره
انگاری خدا خواسته دخترم کنه وسط راه پشیمون شده.
× :فهمیدیم خوشگلی بابا
این جوری ک تو خودتو نگاه میکنی میترسم رو خودت کراش بزنی
یکم برا بقیه هم بذار
ن اصلا پشیمون شدم نذار اون وقت من دیگه کیو خر کنم تا وقتی توع منگل هستی کی میاد منو نگاه کنه شاید این طوری مورد پسند واقع شدیم.
ارمیا: خوبه حالا زشت نیستی این طوری مینالی.
شایان: کو ببینم.
دوید اومد کنار من واستاد
شایان: اوووم راست میگی ها
عشق کن لعنتی یه شرقی اصیل کنارت واستاده
مو قهوه ای چشا عسلی قد بلند هیکل ی چندتا دنبل بزنم ردیفه
مگه ن خله؟
ارمیا: ی سوال برام پیش اومده
مگه قیافه های شرقی مشکی نیستن؟
تو ک همش قهوه ای شدی
هرچند تو توکل زندگیت همیشه قهوه ای بودی.
شایان: زهــرمااااار بیشور نفهم یکم تو روت خندیدم پرو شدی
همون طور ک سمت در میرفتم گفتم
+: برو بابا روانی اینقدر از خودش تعریف میکنه انگار سلبریتی چیزیه
بعد ب من میگه خودشیفته .
رفتم سمت آشپزخونه دیدم آقاجون هم اونجاست.
*: ارمیا بیا بگیر لقمه هاتو آماده کردم یکیش همینجا بخور یکی هم برا مدرسه ات .
×: مغز فندقی کیفت رو یادت رفت ببری
+: مگه تو برای آدم حواس میذاری.
همون لحظه زنگ خونه رو زدن
*: پاشو پسر آژانس هم رسید.
کیفم رو از شایان گرفتم رفتم سمت در
کفش های اسپرتم رو پوشیدم
خب دیگه من رفتم.
اقاجون: صبر کن ارمیا روز اولته با مسیر زیاد آشنایی نداری این پولو بگیر شاید لازمت شد.
شایان: والا ماهم روز اولمونه کیه ک اهمیت بده.
اقجون: تو خفه شو لطفا ی ساله اون راه رو میری اگه بخوای گم بشی پس بهتره کلا پیدا نشی.
شایان: مرسی از این همه لطفی ک در حق بنده دارید.
ارمیا: تو کی وقت کردی لباس بپوشی تا دو دقیقه پیش با شلوارک بودی.
شایان: تواناایم بالاست
حالا خفه شو بریم ک دیر شد.
ارمیا: تو کجااا.
شایان:فکر کردی از خیر آژانسی ک آقاجون برات گرفته میگذرم؟؟
باید بگم
خیـــــــــــر
اقاجون:خب حالا زودباشید دیرتون شد برید ب سلامت.
ارمیا: خدافظ اقاجون.
شایان: بای ددی بزرگه.
تمام راه تو فکر بودم اصلا نفهمیدم شایان چ زری میزد اصلا کی پیاده شد این بشر.
*: پسرجان
رسیدیم.
+: چقدر میشه؟
*: حساب شده.
+: ممنون خدانگهدار
۵.۵k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.