رمان شاهزاده اهریمن پارت 5
در اسلاید ها عکس فضای داخلی مدرسه وجود داره.
#پارت_5
ب سالن بزرگ رو ب رومون نگاه میکردیم
سمت راست صندلی های راحتی گذاشته بودن
سمت چپ هم نمیشه گفت بوفه است بیشتر سلف بود و میزو صندلی های چوبی فانتزی
منو مانی مثل خدا زده ها داشتیم اطراف رو نگاه میکردیم
ک یکی بهم تنه زدو رفت
حتی نگاه نکرد ک ب کی خورده.
مانی: شعورشون در همین حده بیا بریم بالا بلکه کلاسامونو پیدا کردیم.
آرمیا: بالا؟
مانی: آره دیگه
اون پله ب اون بزرگی رو نمیبینی
آسانسور کنارش فقط منو کشته.
خندیدم
+: بیخیال بابا بلاخره مدرسه خصوصی باید ی فرقی بین بقیه مدرسها داشته باشه.
مانی: آره خب
ولی اینا دیگه اینا مرز های فرق رو جا ب جا کردن.
باهم از پله ها بالا رفتیم
تو دومین پاگرد راه پله ی در شیشه ای بود ک روش زده بود (علوم انسانی )
مانی: این یعنی مال انسانی هاست؟
آرمیا: احتمالا
راستی نگفتی رشتت چیه؟
مانی: تجربی ام.
+: خیلی هم عالی
بریم بالا ببینیم کلاس هامون طبقه چند میوفته.
*: باشه.
آرمیا: هی اونجارو
خب این طور ک معلومه من طبقه سومم
اینجا برا شماست.
مانی: یعنی ما هرروز باید این همه پله رو بالا پایین کنیم؟
$: نه اسکلا
اگه چشاتون باز میکردید می دیدید سمت سلف پله برقی هست
کنار دیوار شیشه ای قرار گ فته تا طبقه سوم میتونی با پله برقی بری طبقه چهارمم ک برای کادر دفتری و معلماست کسی زیاد اونجا نمیره
و ی چیز دیگه
دانش آموزان حق استفاده از آسانسور رو ندارن.
با تعجب ی نگاه ب پسره انداختیم
مانی: اگه ما اسکلیم پس تو اینجا چیکار میکنی؟
£: چون کنار راه پله بودم تا طبقه دومم هم راهی نیست
حالا برید کنار میخوام برم تو.
مانی: عجب آدمی بودااا
اصلا تو پله برقی دیدی؟
آرمیا: تقصیر ما چیه مگه علم غیب داشتیم ک بدونیم پله برقی هم داره؟اوووف اصلا ولش کن
بریم ب کلاسامون برسیم
مانی: پس من برم دیگه
خوشحال شدم از دیدنت.
+: لبخند زدم
منم همین طور
امیدوارم تو پیدا کردن کلاسات ب مشکل نخوری.
خندید
*: امیدوارم.
بهم دست دادیم و بعد وارد سالن تجربی ها شد
منم بقیه پله هارو بالا رفتم
رو ب روی در شیشه ای واستادم
(ریاضیات)
ی نفس عمیق کشیدم و درو باز کردم
این قسمتی ک من بودم انگاری آخر راه رو بودش چون ی در بود ک زده بود WC
جلوتر ک رفتم ی فضای باز داشت ک با یک دست مبل اسپرت و ی Tw تشکیل شده بود
سه تادر دهم و یازدم کنار هم و دوازدهم روب روی اونا
رفتم سمت کلاس یازدهم
یهو استرس گرفتم وقتی در کلاس رو باز کردم استرسم تبدیل ب هیجان شد
شــــــــت
#پارت_5
ب سالن بزرگ رو ب رومون نگاه میکردیم
سمت راست صندلی های راحتی گذاشته بودن
سمت چپ هم نمیشه گفت بوفه است بیشتر سلف بود و میزو صندلی های چوبی فانتزی
منو مانی مثل خدا زده ها داشتیم اطراف رو نگاه میکردیم
ک یکی بهم تنه زدو رفت
حتی نگاه نکرد ک ب کی خورده.
مانی: شعورشون در همین حده بیا بریم بالا بلکه کلاسامونو پیدا کردیم.
آرمیا: بالا؟
مانی: آره دیگه
اون پله ب اون بزرگی رو نمیبینی
آسانسور کنارش فقط منو کشته.
خندیدم
+: بیخیال بابا بلاخره مدرسه خصوصی باید ی فرقی بین بقیه مدرسها داشته باشه.
مانی: آره خب
ولی اینا دیگه اینا مرز های فرق رو جا ب جا کردن.
باهم از پله ها بالا رفتیم
تو دومین پاگرد راه پله ی در شیشه ای بود ک روش زده بود (علوم انسانی )
مانی: این یعنی مال انسانی هاست؟
آرمیا: احتمالا
راستی نگفتی رشتت چیه؟
مانی: تجربی ام.
+: خیلی هم عالی
بریم بالا ببینیم کلاس هامون طبقه چند میوفته.
*: باشه.
آرمیا: هی اونجارو
خب این طور ک معلومه من طبقه سومم
اینجا برا شماست.
مانی: یعنی ما هرروز باید این همه پله رو بالا پایین کنیم؟
$: نه اسکلا
اگه چشاتون باز میکردید می دیدید سمت سلف پله برقی هست
کنار دیوار شیشه ای قرار گ فته تا طبقه سوم میتونی با پله برقی بری طبقه چهارمم ک برای کادر دفتری و معلماست کسی زیاد اونجا نمیره
و ی چیز دیگه
دانش آموزان حق استفاده از آسانسور رو ندارن.
با تعجب ی نگاه ب پسره انداختیم
مانی: اگه ما اسکلیم پس تو اینجا چیکار میکنی؟
£: چون کنار راه پله بودم تا طبقه دومم هم راهی نیست
حالا برید کنار میخوام برم تو.
مانی: عجب آدمی بودااا
اصلا تو پله برقی دیدی؟
آرمیا: تقصیر ما چیه مگه علم غیب داشتیم ک بدونیم پله برقی هم داره؟اوووف اصلا ولش کن
بریم ب کلاسامون برسیم
مانی: پس من برم دیگه
خوشحال شدم از دیدنت.
+: لبخند زدم
منم همین طور
امیدوارم تو پیدا کردن کلاسات ب مشکل نخوری.
خندید
*: امیدوارم.
بهم دست دادیم و بعد وارد سالن تجربی ها شد
منم بقیه پله هارو بالا رفتم
رو ب روی در شیشه ای واستادم
(ریاضیات)
ی نفس عمیق کشیدم و درو باز کردم
این قسمتی ک من بودم انگاری آخر راه رو بودش چون ی در بود ک زده بود WC
جلوتر ک رفتم ی فضای باز داشت ک با یک دست مبل اسپرت و ی Tw تشکیل شده بود
سه تادر دهم و یازدم کنار هم و دوازدهم روب روی اونا
رفتم سمت کلاس یازدهم
یهو استرس گرفتم وقتی در کلاس رو باز کردم استرسم تبدیل ب هیجان شد
شــــــــت
۴.۳k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.