استاد کیم
استاد کیم
پارت ۲۱
مینو دست مادرش را پس زد
مینو : میدونی مادر هیچ وقت ازدواج نمیکنم اگر هم بکنم همسری مثل تو نمیشم
یون وو وارد سالون شد
یون وو : هی مینو بیا پدر اجازه داد
مینو: معلومه که میام اگه پدر هم اجازه نمیداد من بازم میرفتم
از کنار مادرش رد شد و از عمارت خارج شد مادرش با قلب شما اش سوار ماشین شوهرش شد و یونهی هم سوار شد با برادرش،
یون وو: هی پیشی بیا دیگه
مینو : این خودت رو من نزار
سمته یون وو رفت و سوار ماشین میشد
یون وو : بیا جلو بشین
مینو : مگه چیم میشی که جلو بشینم نه تو داداشمی نه من خواهرت
سوار ماشین شد و جلو ننشست،
یون وو هم نفس کلافه بیرون داد و سوار شد
تو راه هیچ حرفی نه یون وو زد نه مینو چون مینو از برادرش متنفر بود و یون وو چی اونم از خواهر خودش متنفر بود ؟
》》》》》》》》》》》》》》
مینو ... اووو رسیدیم چه تالار خوشگلی یا چقدر چراغ دارن
از ماشین پیاده شد و تا میخواست قدم برداره که یون وو گفت
یون وو : میدونی پدر تو رو به من سپرده از کنارم جم نمیخوری
مینو: نه نمیخواهم نیازی به اونای که منو سربار خودش میدونی ندارم
یون وو : مینو خفشو دختر از کنارم جم بخوری وگرنه به پدر میگم
یون وو راهی شد مینو هم با اخم پشت اش راهی شد وارد سالون شد و با آدم های جذاب و لوکسی لباس های قشنگ و زرقو برق پوشیده بود و خیلی هم شلوغ بود پدر ومادر مینو اومده بودن و گوشه ای نشسته بودن یون وو قدم به سمته آن ها برداشت و مینو هم پشته سرش قدم برمیداشت بلاخره رسیدن
یون وو به مرده جلویی سلام داد و گفت
یون وو : آقای کیم حالتون چطوره
آقای کیم : خوبم شما چطورین
روبه مینو کرد مینو که به اطراف اش نگاه میکرد این باعث خنده آقا کیم شد
آقای کیم : این خانم جوان چی شما میشه
مینو نگاه اش را به آقایی کیم دوخت
یون وو : خواهرم لی مینو
مینو : سلام مینو هستم
آقا کیم: سلام دخترم تو خواهر یون وو هستی ولی هنوز ترو ندیدیم
یون وو : خواهرم جایی نم....
مینو تو حرف یون وو پرید
مینو : آقای کیم من مینو هستم خواهر این آدم که کنارم وایستاده منو با خودشون جایی نمیبردن و هیچ کس منو نمیشناسه
آقای کیم خندید و گفت
آقای کیم : اشکالی نداره اینجوری همه مشتاق دیدن دختر آقا لی را دارن یکی یکی میگن ....
پارت ۲۱
مینو دست مادرش را پس زد
مینو : میدونی مادر هیچ وقت ازدواج نمیکنم اگر هم بکنم همسری مثل تو نمیشم
یون وو وارد سالون شد
یون وو : هی مینو بیا پدر اجازه داد
مینو: معلومه که میام اگه پدر هم اجازه نمیداد من بازم میرفتم
از کنار مادرش رد شد و از عمارت خارج شد مادرش با قلب شما اش سوار ماشین شوهرش شد و یونهی هم سوار شد با برادرش،
یون وو: هی پیشی بیا دیگه
مینو : این خودت رو من نزار
سمته یون وو رفت و سوار ماشین میشد
یون وو : بیا جلو بشین
مینو : مگه چیم میشی که جلو بشینم نه تو داداشمی نه من خواهرت
سوار ماشین شد و جلو ننشست،
یون وو هم نفس کلافه بیرون داد و سوار شد
تو راه هیچ حرفی نه یون وو زد نه مینو چون مینو از برادرش متنفر بود و یون وو چی اونم از خواهر خودش متنفر بود ؟
》》》》》》》》》》》》》》
مینو ... اووو رسیدیم چه تالار خوشگلی یا چقدر چراغ دارن
از ماشین پیاده شد و تا میخواست قدم برداره که یون وو گفت
یون وو : میدونی پدر تو رو به من سپرده از کنارم جم نمیخوری
مینو: نه نمیخواهم نیازی به اونای که منو سربار خودش میدونی ندارم
یون وو : مینو خفشو دختر از کنارم جم بخوری وگرنه به پدر میگم
یون وو راهی شد مینو هم با اخم پشت اش راهی شد وارد سالون شد و با آدم های جذاب و لوکسی لباس های قشنگ و زرقو برق پوشیده بود و خیلی هم شلوغ بود پدر ومادر مینو اومده بودن و گوشه ای نشسته بودن یون وو قدم به سمته آن ها برداشت و مینو هم پشته سرش قدم برمیداشت بلاخره رسیدن
یون وو به مرده جلویی سلام داد و گفت
یون وو : آقای کیم حالتون چطوره
آقای کیم : خوبم شما چطورین
روبه مینو کرد مینو که به اطراف اش نگاه میکرد این باعث خنده آقا کیم شد
آقای کیم : این خانم جوان چی شما میشه
مینو نگاه اش را به آقایی کیم دوخت
یون وو : خواهرم لی مینو
مینو : سلام مینو هستم
آقا کیم: سلام دخترم تو خواهر یون وو هستی ولی هنوز ترو ندیدیم
یون وو : خواهرم جایی نم....
مینو تو حرف یون وو پرید
مینو : آقای کیم من مینو هستم خواهر این آدم که کنارم وایستاده منو با خودشون جایی نمیبردن و هیچ کس منو نمیشناسه
آقای کیم خندید و گفت
آقای کیم : اشکالی نداره اینجوری همه مشتاق دیدن دختر آقا لی را دارن یکی یکی میگن ....
۱.۳k
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.