part:1
part:1
ویو لیا: بالاخره بعد از چند سال یه روز خوب برام رقم خورده امروز روز ازدواج من و دون ووک هست بعد از مرگ برادرم که ۴ سال پیش بود دیگه مثل قبل خوشحال نبودیم ساعت نزدیک هفت بود و من داخل ارایشگاه بودم و میکاپم تموم شده بود ولی خبری از دون ووک نبود چند باری هم که زنگ زدم جواب نداد نگران بودم که یهو دیدم یه پیام بهم اومد بازش کردم و دیدم نوشته(سلام عشقم فعلا نمیتونم جوابت رو بدم خودت بیا به این آدرس{یه ادرس بهش داد} اونجا منتظرم)
ویو لیا:از ارایشگاه بیرون رفتم و به ادرسی که برام فرستاده بود رفتم ولی خبری از دون ووک نبود یهو دیدم که یه ماشین پیچید جلوم وچند نفر پیاده شدن تا خواستم فرار کنم اومدن ومنو گرفتن و با یه دستمال که جلوی دهانم گرفته بودن بیهوش کردن و...
سیاهی مطلق
ویو کوک: دستور دادم تا دختره رو برام بیارن بلاخره میخوام انتقام خواهرمو بگیرم.
پسره رو هم اینقد داخل اتاق شکنجه، شکنجش کردم که خدا میدونه الان توی کدوم دنیاعه. افرادی اومده بودم و دختره رو هم داخل یه اتاق دیگه بردم و منتظر موندم تا بهوش بیاد.
ویو لیا: وقتی چشمامو باز کردم دیدم داخل یه اتاق تاریک و به یه صندلی بسته شدم یهو یه نفر اومد جلوم سرم رو بالا گرفتم و گفت
کوک:به به خوشگل خانم بهوش اومدی ولی اگه مرده بودی به نفع خودت بود.
لیا: تو کی هستی؟
کوک: من؟... به وقتش میدونی من کی ام
لیا:.....
حمایت کنید
لایک ۱۳
ویو لیا: بالاخره بعد از چند سال یه روز خوب برام رقم خورده امروز روز ازدواج من و دون ووک هست بعد از مرگ برادرم که ۴ سال پیش بود دیگه مثل قبل خوشحال نبودیم ساعت نزدیک هفت بود و من داخل ارایشگاه بودم و میکاپم تموم شده بود ولی خبری از دون ووک نبود چند باری هم که زنگ زدم جواب نداد نگران بودم که یهو دیدم یه پیام بهم اومد بازش کردم و دیدم نوشته(سلام عشقم فعلا نمیتونم جوابت رو بدم خودت بیا به این آدرس{یه ادرس بهش داد} اونجا منتظرم)
ویو لیا:از ارایشگاه بیرون رفتم و به ادرسی که برام فرستاده بود رفتم ولی خبری از دون ووک نبود یهو دیدم که یه ماشین پیچید جلوم وچند نفر پیاده شدن تا خواستم فرار کنم اومدن ومنو گرفتن و با یه دستمال که جلوی دهانم گرفته بودن بیهوش کردن و...
سیاهی مطلق
ویو کوک: دستور دادم تا دختره رو برام بیارن بلاخره میخوام انتقام خواهرمو بگیرم.
پسره رو هم اینقد داخل اتاق شکنجه، شکنجش کردم که خدا میدونه الان توی کدوم دنیاعه. افرادی اومده بودم و دختره رو هم داخل یه اتاق دیگه بردم و منتظر موندم تا بهوش بیاد.
ویو لیا: وقتی چشمامو باز کردم دیدم داخل یه اتاق تاریک و به یه صندلی بسته شدم یهو یه نفر اومد جلوم سرم رو بالا گرفتم و گفت
کوک:به به خوشگل خانم بهوش اومدی ولی اگه مرده بودی به نفع خودت بود.
لیا: تو کی هستی؟
کوک: من؟... به وقتش میدونی من کی ام
لیا:.....
حمایت کنید
لایک ۱۳
۵.۵k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.