وقتی مافیان و تو دعوا ناخواسته روت اسلحه میکشن {درخواستی}
وقتی مافیان و تو دعوا ناخواسته روت اسلحه میکشن {درخواستی}
*هیونگ لاین*
هوسوک: توی بدترین روزش..به خاطر بیرون رفتن با چند تا از دوستات و مدل لباست با هم بحثتون شد
به همین دلیل نتونستی به تولد برسی و این باعث شده بود خیلی عصبی بشی
بعد از عوض کردن لباسات و پاک کردن میکاپت به طرف اتاقِ کارش رفتی و در زدی
بدون اینکه اجازه رو از طرفش بشنوی وارد اتاق شدی
هوسوک روی میز نشسته بود و پاهاش رو روی میز گذاشته بود
با بیحوصلگی تمام به سمتت برگشت و جوابِ اومدنت رو داد: ها؟ چیه ا.ت.؟؟ اومدی چی بگی؟؟ حوصلتو ندارم!!
سمتش رفتی و پاهاش رو از روی میز ، زمین انداختی: که حوصلمو نداری؟ آها! منم حوصله نداشتم با همچین آدم گند اخلاقی توی خونه میموندم! خواستم برم مهمونی.. بلکه یکم حال و هوای جفتمون عوض شه! ولی نه! شما نذاشتی برم! نه تنها نذاشتی..بلکه گند زدی تو اعصابم!! اصلا حوصله نداشتم بشینم به غرغر های همیشگیت گوش کنم! ولی مجبورم کردی بشینم و...__
با دیدن اسلحه ایی که جلوی صورتت بود صدات توی گلوت کشیده شد
با سرد ترین چشم ها بهت خیره شده بود و ادامه داد: خیلی غرغر کنی هم کار تورپ تموم میکنم..هم خودمو روانی!
قطره اشکی از گوشه چشمت چکید که باعث شد هوسوک از هپروت بیرون بیاد و وضعیتش رو ببینه
به دستش که همراه با اسلحه به سمتت نشونه گرفته بود خیره شد و با ترس از روی صندلی بلند شد
اسلحه رو به سمت زمین گرفت و با صدایی من بغض داشت صحبت کرد: ا..ا.ت!!! تو..تو.. تو میدونی که من همچین کاری نمیکنم.. میدونی دیگه ؟؟ م...من..فقط..عاییش! ب.ببخشید هانی! ش.. شاید نیاز به تنهایی داری..و..ولی تو میدونی..من..هرکاری میکنم تا تو آسیب نبینی..میدونی دیگه؟؟ ..
هوسوک واقعا ناراحته پرنسس! هوسوک رو میتونی ببخشی؟؟ هوسوک هرکاری میکنه تا از طرف پرنسس بخشیده بشه!!!
*هیونگ لاین*
هوسوک: توی بدترین روزش..به خاطر بیرون رفتن با چند تا از دوستات و مدل لباست با هم بحثتون شد
به همین دلیل نتونستی به تولد برسی و این باعث شده بود خیلی عصبی بشی
بعد از عوض کردن لباسات و پاک کردن میکاپت به طرف اتاقِ کارش رفتی و در زدی
بدون اینکه اجازه رو از طرفش بشنوی وارد اتاق شدی
هوسوک روی میز نشسته بود و پاهاش رو روی میز گذاشته بود
با بیحوصلگی تمام به سمتت برگشت و جوابِ اومدنت رو داد: ها؟ چیه ا.ت.؟؟ اومدی چی بگی؟؟ حوصلتو ندارم!!
سمتش رفتی و پاهاش رو از روی میز ، زمین انداختی: که حوصلمو نداری؟ آها! منم حوصله نداشتم با همچین آدم گند اخلاقی توی خونه میموندم! خواستم برم مهمونی.. بلکه یکم حال و هوای جفتمون عوض شه! ولی نه! شما نذاشتی برم! نه تنها نذاشتی..بلکه گند زدی تو اعصابم!! اصلا حوصله نداشتم بشینم به غرغر های همیشگیت گوش کنم! ولی مجبورم کردی بشینم و...__
با دیدن اسلحه ایی که جلوی صورتت بود صدات توی گلوت کشیده شد
با سرد ترین چشم ها بهت خیره شده بود و ادامه داد: خیلی غرغر کنی هم کار تورپ تموم میکنم..هم خودمو روانی!
قطره اشکی از گوشه چشمت چکید که باعث شد هوسوک از هپروت بیرون بیاد و وضعیتش رو ببینه
به دستش که همراه با اسلحه به سمتت نشونه گرفته بود خیره شد و با ترس از روی صندلی بلند شد
اسلحه رو به سمت زمین گرفت و با صدایی من بغض داشت صحبت کرد: ا..ا.ت!!! تو..تو.. تو میدونی که من همچین کاری نمیکنم.. میدونی دیگه ؟؟ م...من..فقط..عاییش! ب.ببخشید هانی! ش.. شاید نیاز به تنهایی داری..و..ولی تو میدونی..من..هرکاری میکنم تا تو آسیب نبینی..میدونی دیگه؟؟ ..
هوسوک واقعا ناراحته پرنسس! هوسوک رو میتونی ببخشی؟؟ هوسوک هرکاری میکنه تا از طرف پرنسس بخشیده بشه!!!
۲۸.۳k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.