وقتی مافیان و تو دعوا ناخواسته روت اسلحه میکشن {درخواستی}
وقتی مافیان و تو دعوا ناخواسته روت اسلحه میکشن {درخواستی}
*هیونگ لاین*
نامجون: سر پرونده مهمی بحث میکردین که به خاطر یه حواس پرتی کوچیک همه چی خراب شده بود
همونطور که پشت میزش نشسته بود صداش رو بالا برده بود که باعث شد عصبی بشی صدات رو مثل خودش بالا بردی و خواستی از خودت دفاعی کنی: یعنی چی نامجون؟؟؟ اشتباه تورو من باید جبران کنم؟؟؟ مسخرسس! داری جدی شورشو در میاری!
با چشم های که خون میبارید بهت خیره شد و از پشت میز به سمت راست اومد
اسلحه کوچیکی که روی میز بود رو توی دستش گرفت و به طرفت نشونه گرفت
صدای ترسیدنت توی تمام تنت رعشه زد
به چشم های ترسیدت نگاه کرد و با شرمندگی بهت خیره میشه و دستش رو پایین میاره: میدونی که حاضرم جونمو بدم.. ولی تو سالم باشی! عصبی بودم! میدونم..قابل بخشش نیست..ولی..نامی رو میبخشی لاو!؟؟
سوکجین: با شریکش گرم گرفته بودی..و اون هم تونسته بود با چرب زبونی مهم ترین پروندهِ جین رو کِش بره
سوکجین اینو فهمیده بود و مثل آتشفشان فوران کرده بود
با تمام عذاب وجدانت توی اتاق روی تخت نشسته بودی
میدونستی هر لحظه ممکنه سوکجین بیاد و دعوای مفصلی گریبان گیر جفتتون بشه
خودت رو زیر پتو کشیدی و سعی کردی با خفه کردن صدای نفست توجهش رو جلب نکنی..
همونطور که حدس زده بودی صدای قدم های محکم سوکجین به راهرو نزدیک شده بود
نفست رو حبس کردی و خودت رو برای داد و بیداد های جین اماده کردی
صدای باز شدن در باعث شد تا تمام عضلات بدنت منقبض شه
با ترس از روی تخت بلند شدی و به چشم های جین که از حرص قرمز شده بود خیره شدی
صدای گلنگدن اسلحهش توی گوشت زنگ زد
چشم هات چیزی که میدید رو باور نمیکرد
روی تو اسلحه کشیده بود!
با ترس و ناباوری بهش خیره شدی که صدای شلیک گلوله توی دونه به دونه آجر های اتاق پیچید
چشم هات رو بسته بودی و بدنت جمع کرده بودی
با بدنی که از ترس میلرزید به سمت عقب برگشتی و جای گلوله روی دیوار دیدی
به سمت جین برگشتی و با دست هایی مشت شده سعی کردی حرف بزنی که صدای جین تمرکزت رو به هم زد: من که نمیزارم یه تار مو ازت کم شه! ولی اگه با ادا و اطوارهاش کار دیگه ایی باهات میکرد.. اونموقع باید چه غلطی میکردم؟؟ پرونده که فدای سرت!
*هیونگ لاین*
نامجون: سر پرونده مهمی بحث میکردین که به خاطر یه حواس پرتی کوچیک همه چی خراب شده بود
همونطور که پشت میزش نشسته بود صداش رو بالا برده بود که باعث شد عصبی بشی صدات رو مثل خودش بالا بردی و خواستی از خودت دفاعی کنی: یعنی چی نامجون؟؟؟ اشتباه تورو من باید جبران کنم؟؟؟ مسخرسس! داری جدی شورشو در میاری!
با چشم های که خون میبارید بهت خیره شد و از پشت میز به سمت راست اومد
اسلحه کوچیکی که روی میز بود رو توی دستش گرفت و به طرفت نشونه گرفت
صدای ترسیدنت توی تمام تنت رعشه زد
به چشم های ترسیدت نگاه کرد و با شرمندگی بهت خیره میشه و دستش رو پایین میاره: میدونی که حاضرم جونمو بدم.. ولی تو سالم باشی! عصبی بودم! میدونم..قابل بخشش نیست..ولی..نامی رو میبخشی لاو!؟؟
سوکجین: با شریکش گرم گرفته بودی..و اون هم تونسته بود با چرب زبونی مهم ترین پروندهِ جین رو کِش بره
سوکجین اینو فهمیده بود و مثل آتشفشان فوران کرده بود
با تمام عذاب وجدانت توی اتاق روی تخت نشسته بودی
میدونستی هر لحظه ممکنه سوکجین بیاد و دعوای مفصلی گریبان گیر جفتتون بشه
خودت رو زیر پتو کشیدی و سعی کردی با خفه کردن صدای نفست توجهش رو جلب نکنی..
همونطور که حدس زده بودی صدای قدم های محکم سوکجین به راهرو نزدیک شده بود
نفست رو حبس کردی و خودت رو برای داد و بیداد های جین اماده کردی
صدای باز شدن در باعث شد تا تمام عضلات بدنت منقبض شه
با ترس از روی تخت بلند شدی و به چشم های جین که از حرص قرمز شده بود خیره شدی
صدای گلنگدن اسلحهش توی گوشت زنگ زد
چشم هات چیزی که میدید رو باور نمیکرد
روی تو اسلحه کشیده بود!
با ترس و ناباوری بهش خیره شدی که صدای شلیک گلوله توی دونه به دونه آجر های اتاق پیچید
چشم هات رو بسته بودی و بدنت جمع کرده بودی
با بدنی که از ترس میلرزید به سمت عقب برگشتی و جای گلوله روی دیوار دیدی
به سمت جین برگشتی و با دست هایی مشت شده سعی کردی حرف بزنی که صدای جین تمرکزت رو به هم زد: من که نمیزارم یه تار مو ازت کم شه! ولی اگه با ادا و اطوارهاش کار دیگه ایی باهات میکرد.. اونموقع باید چه غلطی میکردم؟؟ پرونده که فدای سرت!
۳۶.۲k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.