وقتی مافیان و تو دعوا ناخواسته روت اسلحه میکشن{درخواستی}
وقتی مافیان و تو دعوا ناخواسته روت اسلحه میکشن{درخواستی}
*هیونگ لاین*
یونگی: با ارزش ترین یادگاریش که یه مجسمه بود رو به دلیل لج و لجبازی شکسته بودی
حالا تو مونده بودی و یونگی ای که از همیشه عصبانی تر بود
اول سعی کرد آروم باشه ولی وقتی بهت خیره شد داشتی با طلبکار ترین چشم ها بهش نگاه میکردی که طاقتش سر اومد.
صداش رو بالا برد و شروع به صحبت کرد: جای اینکه شرمنده باشی طلبکار هم هستی؟؟ میدونی این مجسمه چقد برام ارزشمند بود؟؟ تو اینو میدونستی!!! حالا هم که شکست مشکلی نداشتم.. ولی انگار من کار اشتباهی کردم و من باید معذرت بخوام!!
شونه ایی بالا انداختی و زمزمه کردی: به من ربطی نداره! میتونستی هدیه گرانبهات رو دم دست نذاری!!
با شنیدن صدات عصبانیتش بیشتر شد و دستش رو سمت کمرش برد
از جیب پشتیِ شلوارش اسلحهش رپ بیرون آورد و سر تفنگ رو بین ابرو هات قرار داد
نگاهی به چشم های بغض کردهت انداخت و با دیدن وضعیتتون ازت فاصله گرفت
دستش رو به موهاش کشید و ادامه داد: چرا کاری میکنی نتونم آرامشمو حفظ کنم!؟؟؟ ها؟؟ ببخشید..ببخشید پروانهم!!:)
*هیونگ لاین*
یونگی: با ارزش ترین یادگاریش که یه مجسمه بود رو به دلیل لج و لجبازی شکسته بودی
حالا تو مونده بودی و یونگی ای که از همیشه عصبانی تر بود
اول سعی کرد آروم باشه ولی وقتی بهت خیره شد داشتی با طلبکار ترین چشم ها بهش نگاه میکردی که طاقتش سر اومد.
صداش رو بالا برد و شروع به صحبت کرد: جای اینکه شرمنده باشی طلبکار هم هستی؟؟ میدونی این مجسمه چقد برام ارزشمند بود؟؟ تو اینو میدونستی!!! حالا هم که شکست مشکلی نداشتم.. ولی انگار من کار اشتباهی کردم و من باید معذرت بخوام!!
شونه ایی بالا انداختی و زمزمه کردی: به من ربطی نداره! میتونستی هدیه گرانبهات رو دم دست نذاری!!
با شنیدن صدات عصبانیتش بیشتر شد و دستش رو سمت کمرش برد
از جیب پشتیِ شلوارش اسلحهش رپ بیرون آورد و سر تفنگ رو بین ابرو هات قرار داد
نگاهی به چشم های بغض کردهت انداخت و با دیدن وضعیتتون ازت فاصله گرفت
دستش رو به موهاش کشید و ادامه داد: چرا کاری میکنی نتونم آرامشمو حفظ کنم!؟؟؟ ها؟؟ ببخشید..ببخشید پروانهم!!:)
۲۸.۰k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.