قلبم برای توست p

قلبم برای توست p⁴⁸
* دو هفته بعد*
ویو یونا
دو هفته از اعتراف تهیونگ گذشته بود و منم خوب فکرام و کرده بودم
با رفتارهایی که ازش دیدم و شنیدم و فهمیدن اینکه چقدر دوستم داره تصمیمم و گرفته بودم
من دوسش داشتم خیلی زیاااد این حس و تا حالا با کسی نداشتم... واقعا خوشحالم که تهیونگم دوسم داره
اگه حسمون دوطرفه نبود مطمئنم خیلی آسیب میدیدم
کل این دو هفته تهیونگ همش بهم محبت میکرد میخندونتم، کمکم میکرد و معلوم بود که این رفتاراش از عشقه.. وقتی چشم‌هاش و که بهم نگاه میکرد میدیدم عشق و از توش میخوندم..
اما اصلا سعی نداشت که اذیتم کنه و خیلی نزدیکم بشه که معذب بشم
و من عاشق اینطور فهمیده بودنش شدم:)
نمیدونم کی جوابم و بهش بگم و چطوری بیانش کنم
نه اینکه بترسم فقط شاید خجالت بکشم
دستی تو موهام میکشم و قدمام و به سمت خونه تند تر میکنم
ویو تهیونگ
تقریبا دو هفته از اعترافم گذشته بود
کل این دو هفته منتظر بودم یونا بیاد و جوابش و بهم بگه ولی خب شاید خجالت بکشه
یه حس مطمئنی بهم میگه که جوابش بهم نه نیست
مطمئنم اونم ازم خوشش میاد
این از رفتاراش و سرخ شدناش و یواشکی نگاه کردناش بهم معلومه
از اونجایی که صبرم لبریز شده بود و تصمیم داشتم سوپرایزش کنم، برای تولدش که فردا بود با بچه ها برنامه ریزی کرده بودیم شگفت زدش کنیم و اونجا دوباره ازش بپرسم
تو خونه خودم می‌خواستیم جشن بگیریم
تزعین و دیزاین و با کمک مینهو و کیومی انتخاب کردم چون سلیقه یونا و بهتر میدونستن
موسیقی هم از کوک کمک گرفتم
بقیه کارهارو هم خودم انجام دادم
تصمیم داشتم همچی عالی باشه
یه کیک بزرگ هم سفارش داده بودم که خیلی خوشگل بود.. کادو هم که از قبل گرفته بودم
سمت کمدم رفتم و یه پیرهن سفید با شلوار مشکی و کروات و برداشتم و با کاور آویزون کردم
فردا باید خیلی عالی باشه!
لبخندی زدم و رفتم به بقیه کارام برسم
ویو یونا
در و با کلید باز کردم و رفتم تو
یونا: سلاممم من اومدممم
وقتی صدایی دریافت نکردم تعجب کردم
این موقع روز کوک باید خونه می‌بود
رفتم بالا تو اتاقش و در زدم
صدا از تو اتاقش میومد ولی جوابی بهم نداد
درو آروم باز کردم که دیدم داره با تلفن حرف میزنه
کوک: باشه چند بار میگی اخه.... خیلی خوب زود میام
آره بابا حواسم هست..
وقتی برگشت و من و دید هول شد و سریع قطعش کرد
کوک: عاا یونا تو کی اومدی؟
یونا: همین الان
کوک: آها باشه برو لباسات و عوض کن ناهار درست کردم
یونا: اوم باش
لبخندی زد و رفتم تو اتاق
مشکوک میزدااا.. شونه ای بالا میندازم و لباسام و عوض میکنم و میرم پایین
*پرش به فردا*
ویو یونا
صب زود بیدار شدم
دست و صورتم و شستم و لباس مناسبی پوشیدم و رفتم بیرون
چند جا کار داشتم و کارم طول می‌کشید پس به کوک پیم دادم شاید دیر برم خونه
ویو تهیونگ
صب زود بیدار شدم صبحونه و که خوردم مشغول انجام دادن کارای جشن شدم
تقریبا نزدیک ظهر بود که زنگ خونه زده شد
رفتم درو باز کردم که دیدم بچه هان
تهیونگ: های گایز خوش اومدین بیاید تو
همه: سلام مرسی
کیومی: وای تهیونگ شی چقدر خوشگل شده اینجااا😍
مینهو: اهوم خیلیی😃یونا خیلی خوشحال میشه
تهیونگ: مرسی دخترا:) با کمک شماها اینجا انقدر خوب شده
کوک: خب بیاید بقیه کارارو هم انجام بدیم
جیمین: پس یونا چی؟
کوک: یونا نمیدونه اینجاییم خودم بهش خبر میدم بیاد اینجا بعدا
جیمین: آها اوکی
__________________
پارت جدید خدمتتون قشنگا🥺💗
احتمالا پارت بعدی پارت آخره گایززز😁
لایک و کامنت یادتون نره لوطفا❤️🍓
حمایت پلیز؟
دیدگاه ها (۲۲)

قلبم برای توست p:lastویو تهیونگنزدیکای غروب که همه کارا تموم...

فیک: رز وحشی"ما هیچ وقت نمیدونیم چه اتفاق هایی برامون رخ مید...

قلبم برای توستp⁴⁷ویو یوناهمینجور نگاهامون تو هم قفل بود که ب...

قلبم برای توست p⁴⁶ویو یوناتقریبا نیم ساعتی بود اومده بودیم ا...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط