قلبم برای توست p:last
قلبم برای توست p:last
ویو تهیونگ
نزدیکای غروب که همه کارا تموم شد
دیگه همچی آماده بود تا یونا بیاد
رفتم کنار کوک
تهیونگ: کوک میشه به یونا شی زنگ بزنی بگی بیاد
کوک: اوکیه الان زنگ میزنم بهش
جین: به چه دلیل میخای بکشونیش اینجا؟
کوک: وایسا الان میفهمی
ویو کوک
گوشیم و در اوردم و شماره یونا و گرفتم
(مکالمه: کوک_ یونا+)
_ الو یونا؟؟
+ سلام اوپا خوبی؟
_ مرسی تو چطوری؟
+ خوبم ممنون
_ یونا به این آدرسی که میفرستم برات سریع بیا
+ چرا چیشده؟؟!!
_ یونا! گفتم بیا درمورد جیمینه!
+اوکی الان سریع میام
_ بیا زود
قط کردم
کوک: خب برید آماده بشید تا چند مین دیگه میرسه
همه رفتیم جایی مخفی شدیم و منتظر یونا شدیم
ویو یونا
تقریبا اخرای کارم بود.. داشتم از خستگی پس میوفتادم
با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم
اوپا بود.. وصلش کردم
وقتی قط کردم سریع رفتم تاکسی گرفتم و آدرس و دادم
واییی یعنی جیمین چیشدههه؟؟
نگران بودم اونم خیلیییی
بعد ۱۰ مین رسیدم
سریع پول و حساب کردم و پیاده شدم
رو به روی یه عمارت بزرگ بودم.. اینجا کجاست؟؟!!!
بیخیال رفتم زنگ در و زدم که بعد مکثی باز شد
سریع رفتم تو
حیاط بزرگی داشت.. خوشگل بودااا
وااای یونا چی میگی الان وقت دید زدنههه
سریع رفتم تو ساختمون
خونه خالی بود و تاریک
یونا: اوپااا؟؟ جیمینااا
کجایدد؟؟
یهو برقا روشن شد و بچه ها پریدن جلوم و یه چیزی تو هوا ترکید
همه: تولدت مبارکککککک
شک زده نگاشون میکردم
یونا: تولدمه؟؟!!!
کوک: اره خواهری تولدت مبارک قشنگمم:)
لبخندی روی لبام اومد.. باورم نمیشه تولدم بود و پاک یادم رفته بود.. و الان عزیز ترین دوستام و خانوادم برام جشن گرفتن:)) چی بهتر از این ممکنه؟
نگاهم رفت سمت تهیونگ که داشت با لبخند قشنگش نگاهم میکرد.. لبخندی به همشون زدم
یونا: بچه ها واقعاااا ممنونممم
نمیدونم چجوری ازتون تشکر کنم.. باورم نمیشه هنوز:)
کیومی: اونی ما کارخاصی نکردیم همه کار هارو تهیونگ شی انجام داد.. اون یادش بود و به ما هم گفت برات جشن بگیریم
با این حرف کیومی تعجب میکنم.. یعنی تهیونگ میدونسته؟؟؟ اون برام این جشن فوق العاده و گرفته بود؟؟ همه این کارا رو اون انجام داده بود؟؟
لبخند بغضی میزنم.. از خوشحالی زیاد بغضم گرفته بود
مینهو: یونااا گریه چراا؟؟
اومد بغلم کرد
یونا: اشک شوقه🥹
از بغل مینهو اومدم بیرون
کوک: خببب بیاید کیک و بیاریمم
جیمین: اهوم خوبهه
مینهو: یونا برو اونجا بشین
رفتم رو مبل نشستم.. تهیونگ رفت کیک بزرگ و قشنگی آورد گزاشت جلوم روی میز
وای چقدر خوشگل بودد😍
جیهوپ:خب میشماریم آرزو کن
بچه ها شروع کردن شمردن من هم چشمام و بستم و آرزو کردم که آینده خوبی در انتظار خودم و تهیونگ باشه.. آینده ای هر لحظش پر از شادی و خوشحالی باشه
با تموم شدن شمارش چشمام و بازکردم و شمع هارو فوت کردم
بچه ها دست زدن و منم لبخندی بهشون میزدم
نامجون: به نظرم قبل کیک خوردن بیاید کادو هارو بدیم
جیمین: اهوم موافقم
بچه ها اومدن سمتم و یکی یکی کادو هاشون و بهم دادن
چقدر زحمت کشیده بودن و چقدررر خوشگل بودن
همشون و بغل کردم
یونا: بچه ها واقعا ممنونم نمیدونم چجوری تشکر کنم
خیلی قشنگننن😍
یونگی: قابلت و ندارن یونا
کیومی: وایسیدد تهیونگ شی هنوز کادوش و نداده
همه نگاها رفت سمت تهیونگ
تهیونگ لبخندی زد یه جعبه از تو جیبش در آورد و اومد جلوم در کمال ناباوری زانو زد و جعبه و باز کرد
یه حلقه ظریف و خوشگل بود
بهت زده نگاهش میکردم
تهیونگ: یونا میتونم ازت بخوام که در ادامه زندگیم همراهم باشی؟ بشی خانوادم؟ میتونم ازت درخواست کنم که تنها عشق زندگیم باشی؟
اشکام سرازیر شدن.. باورم نمیشد اون الان داشت ازم خواستگاری میکرد! از خوشحالی زیاد مونده بودم چی بگم..
نفس عمیقی میکشم و با صدای لرزونم حرف میزنم
یونا: قبول میکنم🥹
یهو همه دست زدن و جیغ و سوت
تهیونگ لبخند قشنگی زد و بلند شد حلقه و دستم کرد و بغلم کرد
تهیونگ: بهت قول میدم همیشه کنارت باشم و تا آخرین لحظه زندگیم عاشقت میمونم:)
لبخندی میزنم و کوک و میبینم که با لبخند داشت نگاهمون میکرد
دلم میخواست زمان همینجا بایسته و من تو بغل تهیونگ بمونم.. بغل گرمش میتونست امن ترین جا برای من باشه.. چقدر خوشحالم قلبش فقط برای منه
انگار که آرزوم داشت کم کم بر آورده میشد:)
The and:)✨️
________________
هایی گایزز چطوریدد؟
اینم پارت آخر فیکمون🥺
خب نظرتون راجب فیک چی بود؟
دوست دارید دوباره فیک بنویسم؟
به سوالا لطفا جواب بدید و لایک و کامنت هم یادتون نره کیوتا❤️🍓
ویو تهیونگ
نزدیکای غروب که همه کارا تموم شد
دیگه همچی آماده بود تا یونا بیاد
رفتم کنار کوک
تهیونگ: کوک میشه به یونا شی زنگ بزنی بگی بیاد
کوک: اوکیه الان زنگ میزنم بهش
جین: به چه دلیل میخای بکشونیش اینجا؟
کوک: وایسا الان میفهمی
ویو کوک
گوشیم و در اوردم و شماره یونا و گرفتم
(مکالمه: کوک_ یونا+)
_ الو یونا؟؟
+ سلام اوپا خوبی؟
_ مرسی تو چطوری؟
+ خوبم ممنون
_ یونا به این آدرسی که میفرستم برات سریع بیا
+ چرا چیشده؟؟!!
_ یونا! گفتم بیا درمورد جیمینه!
+اوکی الان سریع میام
_ بیا زود
قط کردم
کوک: خب برید آماده بشید تا چند مین دیگه میرسه
همه رفتیم جایی مخفی شدیم و منتظر یونا شدیم
ویو یونا
تقریبا اخرای کارم بود.. داشتم از خستگی پس میوفتادم
با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم
اوپا بود.. وصلش کردم
وقتی قط کردم سریع رفتم تاکسی گرفتم و آدرس و دادم
واییی یعنی جیمین چیشدههه؟؟
نگران بودم اونم خیلیییی
بعد ۱۰ مین رسیدم
سریع پول و حساب کردم و پیاده شدم
رو به روی یه عمارت بزرگ بودم.. اینجا کجاست؟؟!!!
بیخیال رفتم زنگ در و زدم که بعد مکثی باز شد
سریع رفتم تو
حیاط بزرگی داشت.. خوشگل بودااا
وااای یونا چی میگی الان وقت دید زدنههه
سریع رفتم تو ساختمون
خونه خالی بود و تاریک
یونا: اوپااا؟؟ جیمینااا
کجایدد؟؟
یهو برقا روشن شد و بچه ها پریدن جلوم و یه چیزی تو هوا ترکید
همه: تولدت مبارکککککک
شک زده نگاشون میکردم
یونا: تولدمه؟؟!!!
کوک: اره خواهری تولدت مبارک قشنگمم:)
لبخندی روی لبام اومد.. باورم نمیشه تولدم بود و پاک یادم رفته بود.. و الان عزیز ترین دوستام و خانوادم برام جشن گرفتن:)) چی بهتر از این ممکنه؟
نگاهم رفت سمت تهیونگ که داشت با لبخند قشنگش نگاهم میکرد.. لبخندی به همشون زدم
یونا: بچه ها واقعاااا ممنونممم
نمیدونم چجوری ازتون تشکر کنم.. باورم نمیشه هنوز:)
کیومی: اونی ما کارخاصی نکردیم همه کار هارو تهیونگ شی انجام داد.. اون یادش بود و به ما هم گفت برات جشن بگیریم
با این حرف کیومی تعجب میکنم.. یعنی تهیونگ میدونسته؟؟؟ اون برام این جشن فوق العاده و گرفته بود؟؟ همه این کارا رو اون انجام داده بود؟؟
لبخند بغضی میزنم.. از خوشحالی زیاد بغضم گرفته بود
مینهو: یونااا گریه چراا؟؟
اومد بغلم کرد
یونا: اشک شوقه🥹
از بغل مینهو اومدم بیرون
کوک: خببب بیاید کیک و بیاریمم
جیمین: اهوم خوبهه
مینهو: یونا برو اونجا بشین
رفتم رو مبل نشستم.. تهیونگ رفت کیک بزرگ و قشنگی آورد گزاشت جلوم روی میز
وای چقدر خوشگل بودد😍
جیهوپ:خب میشماریم آرزو کن
بچه ها شروع کردن شمردن من هم چشمام و بستم و آرزو کردم که آینده خوبی در انتظار خودم و تهیونگ باشه.. آینده ای هر لحظش پر از شادی و خوشحالی باشه
با تموم شدن شمارش چشمام و بازکردم و شمع هارو فوت کردم
بچه ها دست زدن و منم لبخندی بهشون میزدم
نامجون: به نظرم قبل کیک خوردن بیاید کادو هارو بدیم
جیمین: اهوم موافقم
بچه ها اومدن سمتم و یکی یکی کادو هاشون و بهم دادن
چقدر زحمت کشیده بودن و چقدررر خوشگل بودن
همشون و بغل کردم
یونا: بچه ها واقعا ممنونم نمیدونم چجوری تشکر کنم
خیلی قشنگننن😍
یونگی: قابلت و ندارن یونا
کیومی: وایسیدد تهیونگ شی هنوز کادوش و نداده
همه نگاها رفت سمت تهیونگ
تهیونگ لبخندی زد یه جعبه از تو جیبش در آورد و اومد جلوم در کمال ناباوری زانو زد و جعبه و باز کرد
یه حلقه ظریف و خوشگل بود
بهت زده نگاهش میکردم
تهیونگ: یونا میتونم ازت بخوام که در ادامه زندگیم همراهم باشی؟ بشی خانوادم؟ میتونم ازت درخواست کنم که تنها عشق زندگیم باشی؟
اشکام سرازیر شدن.. باورم نمیشد اون الان داشت ازم خواستگاری میکرد! از خوشحالی زیاد مونده بودم چی بگم..
نفس عمیقی میکشم و با صدای لرزونم حرف میزنم
یونا: قبول میکنم🥹
یهو همه دست زدن و جیغ و سوت
تهیونگ لبخند قشنگی زد و بلند شد حلقه و دستم کرد و بغلم کرد
تهیونگ: بهت قول میدم همیشه کنارت باشم و تا آخرین لحظه زندگیم عاشقت میمونم:)
لبخندی میزنم و کوک و میبینم که با لبخند داشت نگاهمون میکرد
دلم میخواست زمان همینجا بایسته و من تو بغل تهیونگ بمونم.. بغل گرمش میتونست امن ترین جا برای من باشه.. چقدر خوشحالم قلبش فقط برای منه
انگار که آرزوم داشت کم کم بر آورده میشد:)
The and:)✨️
________________
هایی گایزز چطوریدد؟
اینم پارت آخر فیکمون🥺
خب نظرتون راجب فیک چی بود؟
دوست دارید دوباره فیک بنویسم؟
به سوالا لطفا جواب بدید و لایک و کامنت هم یادتون نره کیوتا❤️🍓
۱۲.۰k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.