قلبم برای توستp⁴⁷
قلبم برای توستp⁴⁷
ویو یونا
همینجور نگاهامون تو هم قفل بود که با صدای کوک نگاهم و گرفتم
کوک: چی میگی تهیونگ؟؟ شوخیه؟؟؟
تهیونگ لبخندی به کوک زد و برگشت سمتش
تهیونگ: نه کوک واقعیت داره من عاشق خواهرت شدم
دیگه از تعجب کم مونده بود شاخ در بیارم
به بقیه بچه ها نگاه کردم که به من و تهیونگ نگاه میکردن
نگاهم رف رو کوک ترکیبی از تعجب و کمی عصبانیت بود
یهو همه با صدای کیومی از شوک در اومدیم
کیومی: جییغ باورم نمیشههههه... عررر چقدر قشنگگ تهیونگ شی عاشق اونی یونا شدههه🥹
یونگی: میتونستی با صدای عادی بگیا:/ کر شدیم بابا
کیومی: ببخشید ذوق زده شدممم
جیهوپ: من که شوک شدممم
جین: منممم
نامجون: بچه ها ساکت یونا هنوز هیچی نگفته
مینهو: یونا.. هییی یونااا حواست هست؟؟
با صدا زدنای مینهو برگشتم سمتش
یونا: بله..
مینهو: یونا نظرت چیه راجب اعتراف تهیونگ شی؟
نگاهی به همه انداختم بعد هم نگاهم افتاد به تهیونگ
نگاهم و ازش دزدیدم و سرم و انداختم پایین
من.. خب عاشقش بودم و الان واقعا خوشحال بودم که حسمون دوطرفس راستش و بخام بگم از خوشحالی میتونم جیغ بزنم! اما خب... الان نمیتونم جواب بدم باید فکرکنم و باهاش راجب کوک حرف بزنم
نظر کوک خیلی برام مهمه.. جونگ کوک برادرمه همه خانوادمه پس اول از همه باید نظر اون و بدونم
نفس عمیقی کشیدم و سرم و گرفتم بالا
یونا: من.. خب راستش.. باید فکر کنم.. به زمان احتیاج دارم
همه نگاها به من بود.. بعد حرفم نگاها بین من و تهیونگ رد و بدل شد
تهیونگ بعد مکثی لبخندی زد و نگاهم کرد
تهیونگ: من کاملا بهت حق میدم یونا شی.. هر چقدر که میخوای فکر کن بعدا جواب قاطع بهم بده
لبخندی از این همه فهم و مهربونیش رو لبم اومد
*بعد مهمونی*
ویو تهیونگ
از اینکه به یونا اعتراف کرده بودم حس سبکی و خوبی داشتم اما میترسیدم جوابش منفی باشه
من دوسش داشتم و طاقت نه شنیدن نداشتم
اگه رد کنه چی؟؟ اگه ازم بدش بیاد چی؟؟
دستی تو موهام میکشم
هوففف تهیونگ انقدر منفی نباش
صبر میکنم تا ببینم چی میشه
رو تخت قلتی میخورم و چشمام و میبندم
ویو یونا
خونه که رسیدیم رفتم لباسام و عوض کردم و آرایشم و پاک کردم و رفتم پیش کوک
تو اتاقش بود و داشت کتاب میخوند
با دیدنم کتابش و بست و نگاهش و داد بهم
رفتم کنارش نشستم
یونا: اوپا
کوک: جونم
یونا: از دستم ناراحتی؟
کوک: نه چرا باید ناراحت باشم؟؟
یونا: بخاطر همون.. اتفاقی که افتاد
کوک: یونا تو که تقصیری نداری اتفاقی هم نیوفتاده که بخوام ناراحت باشم
یونا: یعنی از اعتراف تهیونگ عصبی نیستی؟
کوک: دروغ نگم چرا اولش عصبی شدم چون بالخره تک خواهرمی روت حساسم ولی خب الان که بهش فکر میکنم نه عصبیم نه ناراحت
چون تهیونگ و میشناسم پسر واقعااا خوبیه و از اون آدما نیست که بخواد بازیت بده میدونم که داره راست میگه و واقعا عاشقته
این از طرز حرف زدنش و نگاهاش بهت معلومه
پس از این بابت نگرانی ندارم که چه کسی میخواد دوس پسرت بشه
خنده ذوق زده ای زدم و نگاهم و دادم بهش
یونا: حالا نه به داره نه به باره
کوک خنده ای میکنه و روی نوک بینیم میزنه
کوک: بچه من تورو میشناسم من که میدونم توعم اون و دوست داری
با تعجب نگاش میکنم
یونا: یااا چی میگی؟؟!!
کوک خنده بلندی سر میده
کوک: خواهر کوچولو اگه من تورو نشناسم که به درد لای جرز دیوار میخورم که
میدونم توعم از تهیونگ خوشت میاد
از همون اول مشخص بود
با حالت خجالت زده ای میزنم به بازوش
یونا: از کی میدونی؟؟
کوک: اوممم خیلی وقت نیست ولی از رفتارای دوتاتون کاملا تابلو بود هم و دوست دارید
روم و از سر خجالت کردم اونطرف
یونا: ایشششش
کوک خنده ای میکنه و بغلم میکنه
کوک: خواهری خجالت نداره که قشنگم عشقه دیگه دست خود آدم که نیست
میدونی راستش و بخوای برات خوشحالم چون عاشق پسر خوبی شدی و از این بابت نگران نیستم
چون میدونم اونم عاشقته و قرار نیست آسیب ببینی خواهر کوچولو
لبخندی زدم و بغلش کردم
یونا: خیلی خوشحالم که دارمت جونگکوکا
سرم و نوازش کرد
کوک: منم همینطور خواهری:)
_____________________
هلو کیوتام چطورید؟؟
پارت جدید تقدیمتون🥺💗
بایت تاخیر ببخشید یه مشکلی برام پیش اومد نتونستم بزارم
لایک و کامنت یادتون نره لوطفاا❤️🍓
راستی یکم دیگه مونده صد تایی بشیماا حمایت کنید لوطفاا🙂💜
ویو یونا
همینجور نگاهامون تو هم قفل بود که با صدای کوک نگاهم و گرفتم
کوک: چی میگی تهیونگ؟؟ شوخیه؟؟؟
تهیونگ لبخندی به کوک زد و برگشت سمتش
تهیونگ: نه کوک واقعیت داره من عاشق خواهرت شدم
دیگه از تعجب کم مونده بود شاخ در بیارم
به بقیه بچه ها نگاه کردم که به من و تهیونگ نگاه میکردن
نگاهم رف رو کوک ترکیبی از تعجب و کمی عصبانیت بود
یهو همه با صدای کیومی از شوک در اومدیم
کیومی: جییغ باورم نمیشههههه... عررر چقدر قشنگگ تهیونگ شی عاشق اونی یونا شدههه🥹
یونگی: میتونستی با صدای عادی بگیا:/ کر شدیم بابا
کیومی: ببخشید ذوق زده شدممم
جیهوپ: من که شوک شدممم
جین: منممم
نامجون: بچه ها ساکت یونا هنوز هیچی نگفته
مینهو: یونا.. هییی یونااا حواست هست؟؟
با صدا زدنای مینهو برگشتم سمتش
یونا: بله..
مینهو: یونا نظرت چیه راجب اعتراف تهیونگ شی؟
نگاهی به همه انداختم بعد هم نگاهم افتاد به تهیونگ
نگاهم و ازش دزدیدم و سرم و انداختم پایین
من.. خب عاشقش بودم و الان واقعا خوشحال بودم که حسمون دوطرفس راستش و بخام بگم از خوشحالی میتونم جیغ بزنم! اما خب... الان نمیتونم جواب بدم باید فکرکنم و باهاش راجب کوک حرف بزنم
نظر کوک خیلی برام مهمه.. جونگ کوک برادرمه همه خانوادمه پس اول از همه باید نظر اون و بدونم
نفس عمیقی کشیدم و سرم و گرفتم بالا
یونا: من.. خب راستش.. باید فکر کنم.. به زمان احتیاج دارم
همه نگاها به من بود.. بعد حرفم نگاها بین من و تهیونگ رد و بدل شد
تهیونگ بعد مکثی لبخندی زد و نگاهم کرد
تهیونگ: من کاملا بهت حق میدم یونا شی.. هر چقدر که میخوای فکر کن بعدا جواب قاطع بهم بده
لبخندی از این همه فهم و مهربونیش رو لبم اومد
*بعد مهمونی*
ویو تهیونگ
از اینکه به یونا اعتراف کرده بودم حس سبکی و خوبی داشتم اما میترسیدم جوابش منفی باشه
من دوسش داشتم و طاقت نه شنیدن نداشتم
اگه رد کنه چی؟؟ اگه ازم بدش بیاد چی؟؟
دستی تو موهام میکشم
هوففف تهیونگ انقدر منفی نباش
صبر میکنم تا ببینم چی میشه
رو تخت قلتی میخورم و چشمام و میبندم
ویو یونا
خونه که رسیدیم رفتم لباسام و عوض کردم و آرایشم و پاک کردم و رفتم پیش کوک
تو اتاقش بود و داشت کتاب میخوند
با دیدنم کتابش و بست و نگاهش و داد بهم
رفتم کنارش نشستم
یونا: اوپا
کوک: جونم
یونا: از دستم ناراحتی؟
کوک: نه چرا باید ناراحت باشم؟؟
یونا: بخاطر همون.. اتفاقی که افتاد
کوک: یونا تو که تقصیری نداری اتفاقی هم نیوفتاده که بخوام ناراحت باشم
یونا: یعنی از اعتراف تهیونگ عصبی نیستی؟
کوک: دروغ نگم چرا اولش عصبی شدم چون بالخره تک خواهرمی روت حساسم ولی خب الان که بهش فکر میکنم نه عصبیم نه ناراحت
چون تهیونگ و میشناسم پسر واقعااا خوبیه و از اون آدما نیست که بخواد بازیت بده میدونم که داره راست میگه و واقعا عاشقته
این از طرز حرف زدنش و نگاهاش بهت معلومه
پس از این بابت نگرانی ندارم که چه کسی میخواد دوس پسرت بشه
خنده ذوق زده ای زدم و نگاهم و دادم بهش
یونا: حالا نه به داره نه به باره
کوک خنده ای میکنه و روی نوک بینیم میزنه
کوک: بچه من تورو میشناسم من که میدونم توعم اون و دوست داری
با تعجب نگاش میکنم
یونا: یااا چی میگی؟؟!!
کوک خنده بلندی سر میده
کوک: خواهر کوچولو اگه من تورو نشناسم که به درد لای جرز دیوار میخورم که
میدونم توعم از تهیونگ خوشت میاد
از همون اول مشخص بود
با حالت خجالت زده ای میزنم به بازوش
یونا: از کی میدونی؟؟
کوک: اوممم خیلی وقت نیست ولی از رفتارای دوتاتون کاملا تابلو بود هم و دوست دارید
روم و از سر خجالت کردم اونطرف
یونا: ایشششش
کوک خنده ای میکنه و بغلم میکنه
کوک: خواهری خجالت نداره که قشنگم عشقه دیگه دست خود آدم که نیست
میدونی راستش و بخوای برات خوشحالم چون عاشق پسر خوبی شدی و از این بابت نگران نیستم
چون میدونم اونم عاشقته و قرار نیست آسیب ببینی خواهر کوچولو
لبخندی زدم و بغلش کردم
یونا: خیلی خوشحالم که دارمت جونگکوکا
سرم و نوازش کرد
کوک: منم همینطور خواهری:)
_____________________
هلو کیوتام چطورید؟؟
پارت جدید تقدیمتون🥺💗
بایت تاخیر ببخشید یه مشکلی برام پیش اومد نتونستم بزارم
لایک و کامنت یادتون نره لوطفاا❤️🍓
راستی یکم دیگه مونده صد تایی بشیماا حمایت کنید لوطفاا🙂💜
۸.۹k
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.