پارت ۲۵

-:چی رو
+:خیلی جذابی خیلی مهربونی خیلی کیوتی
-:جذاب که خودم میدونم ولی مهربون و کیوت و مطمئنی
+:اره مطمئنم
-:پس بیا امشب بهت مهربون و کیوت و نشون بدم
+:چرا از هر چیزِ مثبتی یه چیز منفی درمیاری
-:نمی‌دونم .. فقط میدونم کیوت و مهربون نیستم
+:چرا هستی
-:نیستم
+:اوممم.. باشه
مثلا میخواستم ازش تعریف کنم .ایش
+:میخوای هوانگ هان و چطوری بکشی
-:ها ..
+:بگو چطور میکشیش
-:میخوای ببینی
+:اوهوم
-:ولی به جاش هر چی میگم باید انجام بدی
+:باشه
سعی کردم بخوابم و بعد از کلی تلاش تونستم بخوابم ..
(ویو جونگکوک)
خوابیده بود و هی تکون میخورد .. چون روی پاهام بود .. به ... اهمم میخورد (سانسورای ادمین 😁😁)
و منو یکم تحر..یک میکرد....کمرش و محکم گرفتم تا تکون نخورِ ولی بازم تکون میخورد ..
برای اینکه بیشتر تحر...یک .. نشم روی صندلی کناریم گذاشتمش و سرم و روی شونه اش گذاشتم ..
#خوابید
-:اره
#کی می‌رسیدم
/۱ ساعت دیگه
چشمام و بستم و خوابم برد ...
(فلش بک به یک ساعت بعد)
با صدای ا.ت از خواب بیدار شدم
+:بیدار شو رسیدیم
دستی به صورتم کشیدم و از ماشین پیاده شدم ..
که آقایی لی به سمتمون اومد
&قربان هوانگ هان و آوردیم باهاش چیکار کنیم
به سمت ا.ت برگشتم
-:میخوای واقعا ببینی باهاش چیکار میکنم
+:اره
-:پس باهام بیا... آقایی لی بیارش توی حیاط
شروع به حرکت کردم و ا.تم پشت سرم میومد .. جیمین و سها هم به سمت خونه ی خودشون رفتن
به در رسیدم و اثر انگشتم و روی در کشیدم که باز شد ..
-:پشت سرم بیا پایین
داخلِ در شدم و از پله ها پایین اومدم.. خیلی وقت بود نیومده بودم اتاق پر بود از بوی خون .. عاشقِ این بو ام
ا.ت هم پ اومد .. ولی بعد از اینکه کامل پایین اومد یقه ی لباسش و تا بینیش کشید بالا ..
+:چرا انقدر بوی خون زیادِ
-:جای که جنازِ هست بوی خونم هست
+:جنا.....زِ
صدای داد و خواهشِ هان میومد هه .. قرارِ استخوانهای تو هم توی اون تابوت باشه
از بالا پایین انداخته شد چون کسی به غیر از من حق نداشت بیاد اینجا ..
دکمه رو زدم و در بسته شد چراغ و روشن کردم که ا.ت با دیدن خون توی همه جای اتاق جیغی زد .. به سمت هان که روی زمین افتاده بود رفتم و از پاش کشیدم و روی زمین گذاشتم از چوب های که کنارِ در بود برداشتم و روش ریختم ..
مقاومت میکرد ولی چون پله ها زیاد بودن و ارتفاع زیادی داشتن نمیتونست بدنش و تکون بده ...
شیشه ی بنزین و برداشتم و روش ریختم ..
فندک و از جیبم درآوردم و روش انداختم که آتیش گرفت ..
صدای داد زدنش التماس کردنش.. آه از این صدا خیلی خوشم میاد ولی الان تنها چیزی که بد بود این بود که.....
دیدگاه ها (۱۱)

پارت ۲۶

پارت ۲۷

پارت ۲۴

پارت ۲۳

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩 ⁵⁵ا/ت: خون خودم رو ریختم که قسم بخورم هیچو...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁵⁷اروم تو راه رو عمارت راه میرفتم... تمام ف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط