من عاشق یک مافیا شدم
#من_عاشق_یک_مافیا_شدم
#part_2۳
ویو ا/ت
از اتاق جونگکوک اومدم بیرون و خواستم برم اتاق خودم که یهو یکی دستم رو گرفت برگشتم دیدم تهیونگه
ا/ت: تهیونگ ولم کن
تهیونگ:ا/ت میدونم که تو کار اشتباهی نکردی ولی جونگکوک زیادی بهت گیر میده تو نگران جونگکوک نباش من خودم درستش میکنم
ا/ت: تهیونگ دیگه جونگکوک برام مهم نیست و دوسش ندارم(با گریه)
تهیونگ:ا/ت به همین زودی ازش خسته شدی؟تو که جونگکوک رو خیلی دوست داشتی!
ا/ت:لطفا دیگه حرف جونگکوک رو پیش من نزن وقتی که جونگکوک به من اعتماد نداره دوست داشتن من چه فایده ای داره
ویو تهیونگ
دیدم ا/ت خیلی گریه میکنه رفتم سمتش و بغلش کردم که آروم شه وقتی بغلش کردم حال عجیبی بهم دست داد انگار بیشتر از یه دختر معمولی بهش حس داشتم بعد از چند مین بعد ا/ت از بغل تهیونگ اومد بیرون
ا/ت: تهیونگ تو بر خلاف جونگکوک دل مهربونی داری(و رفت)
تهیونگ:(لبخند)
ویو تهیونگ
نمیدونم حسم چطوری بود انگار داشتم بهش علاقه مند میشدم اما اون عشق جونگکوک بوده ولی من واقعا دوسش دارم
ویو جونگکوک
بعد از رفتن ا/ت به حرفاش فکر کردم شاید من زیاده روی کردم و زود قضاوتش کردم ولی خب اخه.....
ویو ا/ت
به زور قرص خوابم برد صبح وقتی که بیدار شدم حالم خیلی بد بود همش حرفای سرد جونگکوک تو مغزم تکرار میشد از روی تخت بلند شدم و خودمو تو آیینه نگاه کردم باخودم گفتم من چقدر بدبختم که جونگکوک اینقدر راحت میتونه بهم تهمت بزنه اینقدر از خودم بدم اومد که ناخودآگاه گلدون روی میز رو برداشتم و محکم پرت کردم به سمت آیینه صدای مهیبی داد انتظار داشتم که جونگکوک بیاد پیشم بگه چرا دارم خودمو اذیت میکنم و دلداریم بده
ساعت ها روی تخت نشستم به خورده شيشه ها نگاه کردم اما جونگکوک نیومد یهو یه فکر احمقانهای به سرم زد با سرعت بلند شدم و یه تیکه از آیینه رو برداشتم و به رگ دستم نزدیکش کردم که.....
#part_2۳
ویو ا/ت
از اتاق جونگکوک اومدم بیرون و خواستم برم اتاق خودم که یهو یکی دستم رو گرفت برگشتم دیدم تهیونگه
ا/ت: تهیونگ ولم کن
تهیونگ:ا/ت میدونم که تو کار اشتباهی نکردی ولی جونگکوک زیادی بهت گیر میده تو نگران جونگکوک نباش من خودم درستش میکنم
ا/ت: تهیونگ دیگه جونگکوک برام مهم نیست و دوسش ندارم(با گریه)
تهیونگ:ا/ت به همین زودی ازش خسته شدی؟تو که جونگکوک رو خیلی دوست داشتی!
ا/ت:لطفا دیگه حرف جونگکوک رو پیش من نزن وقتی که جونگکوک به من اعتماد نداره دوست داشتن من چه فایده ای داره
ویو تهیونگ
دیدم ا/ت خیلی گریه میکنه رفتم سمتش و بغلش کردم که آروم شه وقتی بغلش کردم حال عجیبی بهم دست داد انگار بیشتر از یه دختر معمولی بهش حس داشتم بعد از چند مین بعد ا/ت از بغل تهیونگ اومد بیرون
ا/ت: تهیونگ تو بر خلاف جونگکوک دل مهربونی داری(و رفت)
تهیونگ:(لبخند)
ویو تهیونگ
نمیدونم حسم چطوری بود انگار داشتم بهش علاقه مند میشدم اما اون عشق جونگکوک بوده ولی من واقعا دوسش دارم
ویو جونگکوک
بعد از رفتن ا/ت به حرفاش فکر کردم شاید من زیاده روی کردم و زود قضاوتش کردم ولی خب اخه.....
ویو ا/ت
به زور قرص خوابم برد صبح وقتی که بیدار شدم حالم خیلی بد بود همش حرفای سرد جونگکوک تو مغزم تکرار میشد از روی تخت بلند شدم و خودمو تو آیینه نگاه کردم باخودم گفتم من چقدر بدبختم که جونگکوک اینقدر راحت میتونه بهم تهمت بزنه اینقدر از خودم بدم اومد که ناخودآگاه گلدون روی میز رو برداشتم و محکم پرت کردم به سمت آیینه صدای مهیبی داد انتظار داشتم که جونگکوک بیاد پیشم بگه چرا دارم خودمو اذیت میکنم و دلداریم بده
ساعت ها روی تخت نشستم به خورده شيشه ها نگاه کردم اما جونگکوک نیومد یهو یه فکر احمقانهای به سرم زد با سرعت بلند شدم و یه تیکه از آیینه رو برداشتم و به رگ دستم نزدیکش کردم که.....
۲۵.۸k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.