من عاشق یک مافیا شدم
#من_عاشق_یک_مافیا_شدم
#part_2۲
تهیونگ اومد داخل اتاق
تهیونگ:ا/ت اگه بلدی بیا زخم جونگکوک رو ببند
ا/ت:بلند شدم گفتم چیه آخرش محتاج من شد!
با تهیونگ به اتاقی که جونگکوک بود رفتیم در زدم که صدای جونگکوک به گوش رسید
جونگکوک:بیا تو
در باز شدو به جونگکوکی که با اخمو نارضایتی نشسته رو تخت نگاه کردم فضای اتاق نسبت به اون اتاقی که من دیدم ساده تر بود و این عجیب بود
تهیونگ:ا/ت برو داخل
ا/ت:سری تکون دادم و رفتم داخل
اتاق جونگکوک
وسایل کمک های اولیه روی میز بود رفتمو برداشتم آروم و پر استرس قدم برداشتم سمت تختش جعبه ی کمک های اولیه رو باز کردم
ا/ت:م...ميشه ل...لباس تو رو...
بازم مهلت نداد حرفمو کامل کنمو شروع کرد با یه دستش دکمه هاشو باز کردن به یه گوشه نگاه میکردم که گفت
جونگکوک:یالا...درد دارم
نگاهم خورد به بدن فوقالعادش...هول شدم و گیج ولی خودمو جمع و جور کردمو نگاهمو فقط روی همون زخمی که تقریبا سطحی بود دادم آروم بتادین رو روی یکم پنبه ریختمو دور زخمو باهاش ضد عفونی کردم خیلی آروم پنبه رو روی پوستش میکشیدم انگشتام که به پوستش میخورد ضربان قلبم میرفت بالا...ولی خودمو کنترل میکردم
به چهرش نگاهی انداختم که احتمال میدادم سوزش اذیتش کنه که همينطوری بود چشماشو محکم روی هم فشار میداد پنبه رو گذاشتم یه گوشه و باند رو آروم آروم دور زخمش تاب دادم
ا/ت:س...سطحیه ب...بهش ف...فشار ن...نیار
بازم جوابمو با یه سر تکون داد در جعبه ی کمک های اولیه رو بستمو پنبه رو انداختم تو سطل اشغال گوشه ی اتاق خواستم برم بیرون که صداش جلبه توجه کرد
جونگکوک:تو قبلنم لکنت داشتی؟
ویو ا/ت
یهو یه قطره اشک جلو چشممو گرفت
اگه اونجوری حرف نمیزدی شاید اینطوری نمیشد!
واکنشی نشون نداد خواستم برم بیرون که باز مانع شد
جونگکوک:۰چیز خواصی هست که نگفته باشی یا اینکه باید با چشم خودم ببینم!
ا/ت:قطرههای اشکمو پاک کردمو برگشتم سمتش
ا/ت:ج...جونگکوک م...من ع...عاشقت بودم ولی الان دیگه برام مهم نیستی(با گریه بعد از اتاقش رفتم بیرون)
#part_2۲
تهیونگ اومد داخل اتاق
تهیونگ:ا/ت اگه بلدی بیا زخم جونگکوک رو ببند
ا/ت:بلند شدم گفتم چیه آخرش محتاج من شد!
با تهیونگ به اتاقی که جونگکوک بود رفتیم در زدم که صدای جونگکوک به گوش رسید
جونگکوک:بیا تو
در باز شدو به جونگکوکی که با اخمو نارضایتی نشسته رو تخت نگاه کردم فضای اتاق نسبت به اون اتاقی که من دیدم ساده تر بود و این عجیب بود
تهیونگ:ا/ت برو داخل
ا/ت:سری تکون دادم و رفتم داخل
اتاق جونگکوک
وسایل کمک های اولیه روی میز بود رفتمو برداشتم آروم و پر استرس قدم برداشتم سمت تختش جعبه ی کمک های اولیه رو باز کردم
ا/ت:م...ميشه ل...لباس تو رو...
بازم مهلت نداد حرفمو کامل کنمو شروع کرد با یه دستش دکمه هاشو باز کردن به یه گوشه نگاه میکردم که گفت
جونگکوک:یالا...درد دارم
نگاهم خورد به بدن فوقالعادش...هول شدم و گیج ولی خودمو جمع و جور کردمو نگاهمو فقط روی همون زخمی که تقریبا سطحی بود دادم آروم بتادین رو روی یکم پنبه ریختمو دور زخمو باهاش ضد عفونی کردم خیلی آروم پنبه رو روی پوستش میکشیدم انگشتام که به پوستش میخورد ضربان قلبم میرفت بالا...ولی خودمو کنترل میکردم
به چهرش نگاهی انداختم که احتمال میدادم سوزش اذیتش کنه که همينطوری بود چشماشو محکم روی هم فشار میداد پنبه رو گذاشتم یه گوشه و باند رو آروم آروم دور زخمش تاب دادم
ا/ت:س...سطحیه ب...بهش ف...فشار ن...نیار
بازم جوابمو با یه سر تکون داد در جعبه ی کمک های اولیه رو بستمو پنبه رو انداختم تو سطل اشغال گوشه ی اتاق خواستم برم بیرون که صداش جلبه توجه کرد
جونگکوک:تو قبلنم لکنت داشتی؟
ویو ا/ت
یهو یه قطره اشک جلو چشممو گرفت
اگه اونجوری حرف نمیزدی شاید اینطوری نمیشد!
واکنشی نشون نداد خواستم برم بیرون که باز مانع شد
جونگکوک:۰چیز خواصی هست که نگفته باشی یا اینکه باید با چشم خودم ببینم!
ا/ت:قطرههای اشکمو پاک کردمو برگشتم سمتش
ا/ت:ج...جونگکوک م...من ع...عاشقت بودم ولی الان دیگه برام مهم نیستی(با گریه بعد از اتاقش رفتم بیرون)
۱۰.۷k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.