نجاتم بده پارت ۲
در باز شد همکار جدیدش که حدود یک هفته ای میشد اونجا استخدام شده بود اومد. سلام کرد اما دخترک داستان ما از اونجایی که همه بهش میگفتن خیلی سردی،چقدر بی ذوق و بی انگیزه ای با این افسردگی میخوای به کجا برسی فقط سری تکان داد ومشغول خوردن بقیه قهوه شد. شاید در درون اون دختر سرد و خشک قلبی پر از محبت وجود داشته باشه که فقط منتظره یکی بیاد اولین قدم رو برای اون برداره تا نارا دخترک داستان ما برای اون بدوعه
..........
ماگ قهوه رو داخل سینک ظرفشویی گذاشت ساعت7:30بود رستوران رو باز کرد معمولا کسی زود تر از ساعت9نمی اومد اما کارمند هایی بودن که می اومدن و قهوه یا چایی میخواستن اما با وجود رئیس سخت گیر اون رستوران باید از ساعت7:30رستوران باز میبود آشپز ها و گارسون ها یکی یکی اومدن همه با تنفر به اون دختر نگاه میکردن از اونجایی که همه ی کارمند های مرد حداقل چند باری بهش پیشنهاد رابطه دادن البته تعجبی هم نداشت چرا بهش پیشنهاد دادن صورت زیبا و چشمای کشیده اما اون با خشکی تمام ردشون کرد دیگه کسی طرفش نبود
مشتری ها دونه دونه می اومدن و میرفتن نارا قرار بود امروز زود تر بره ساعت 7عصر شد از اونجایی که دو شیفت کار میکرد هر شب تا دیر وقت تو رستوران میموند کیفش رو برداشت و به سمت کمپانی هایب قدم برداشت باید زود میرسید پس چاره ای جز تاکسی گرفتن نداشت
............
جلوی در کمپانی پیاده شد وارد شد به سمت منشی قدم برداشت و گفت:برای استخدام اومدم.
منشی رو به دختر کرد و اسمش رو پرسید
نارا :لی سانا
منشی اسمش رو تایید کرد و گفت: برای تست طبقه10 اتاق321 سوار اسانسور شد استرس بدی داشت و مطمئن بود رد میشه قبل از اینکه اسانسور به طبقه 10برسه در طبقه8 ایستاد هفت تا پسر سوار شدن از ساکتی و صورت سرد و خونسرد دخترک تعجب کردن آخه حتی کارمند های اونجا هم تا اونا رو میدیدن درخواست عکس و امضا میکردن ولی نارا فقط به روبهرو خیره شده بود بلاخره یکی از پسرها که قد بلند و عینک طبی روی صورتش داشت لب باز کرد و گفت: مارو میشناسی؟
نارا بدون اینکه نگاهی به اون ها بندازه گفت البته! اسانسور در طبقه10 ایستاد نارا همراه با اون 7 پسر از آسانسور خارج شدن .
پسرا به اتاق بَغلی که نارا قرار بود بره رفتن نارا بعد از در زدن وارد اتاق شد رئیس کمپانی سرش رو از روی لپتاپ بلند کرد و سلام گرمی به نارا کرد با این حال نارا فقط سلامی سرد نثار اون کرد
مدارکش رو از توی کیف مشکیش در اورد و رو به رئیس گرفت مرد برگه هارو از دست نارا گرفت و شروع کرد به خوندن: اسم لی نارا متولد3۰ اکتبر ۲۰۰۰سن 20 در سئول به دنیا اومدید. خانواده متاسفانه در تصادف از دست دادید و فارق التحصیل دانشگاه ..... هستید درسته خانم؟
..........
ماگ قهوه رو داخل سینک ظرفشویی گذاشت ساعت7:30بود رستوران رو باز کرد معمولا کسی زود تر از ساعت9نمی اومد اما کارمند هایی بودن که می اومدن و قهوه یا چایی میخواستن اما با وجود رئیس سخت گیر اون رستوران باید از ساعت7:30رستوران باز میبود آشپز ها و گارسون ها یکی یکی اومدن همه با تنفر به اون دختر نگاه میکردن از اونجایی که همه ی کارمند های مرد حداقل چند باری بهش پیشنهاد رابطه دادن البته تعجبی هم نداشت چرا بهش پیشنهاد دادن صورت زیبا و چشمای کشیده اما اون با خشکی تمام ردشون کرد دیگه کسی طرفش نبود
مشتری ها دونه دونه می اومدن و میرفتن نارا قرار بود امروز زود تر بره ساعت 7عصر شد از اونجایی که دو شیفت کار میکرد هر شب تا دیر وقت تو رستوران میموند کیفش رو برداشت و به سمت کمپانی هایب قدم برداشت باید زود میرسید پس چاره ای جز تاکسی گرفتن نداشت
............
جلوی در کمپانی پیاده شد وارد شد به سمت منشی قدم برداشت و گفت:برای استخدام اومدم.
منشی رو به دختر کرد و اسمش رو پرسید
نارا :لی سانا
منشی اسمش رو تایید کرد و گفت: برای تست طبقه10 اتاق321 سوار اسانسور شد استرس بدی داشت و مطمئن بود رد میشه قبل از اینکه اسانسور به طبقه 10برسه در طبقه8 ایستاد هفت تا پسر سوار شدن از ساکتی و صورت سرد و خونسرد دخترک تعجب کردن آخه حتی کارمند های اونجا هم تا اونا رو میدیدن درخواست عکس و امضا میکردن ولی نارا فقط به روبهرو خیره شده بود بلاخره یکی از پسرها که قد بلند و عینک طبی روی صورتش داشت لب باز کرد و گفت: مارو میشناسی؟
نارا بدون اینکه نگاهی به اون ها بندازه گفت البته! اسانسور در طبقه10 ایستاد نارا همراه با اون 7 پسر از آسانسور خارج شدن .
پسرا به اتاق بَغلی که نارا قرار بود بره رفتن نارا بعد از در زدن وارد اتاق شد رئیس کمپانی سرش رو از روی لپتاپ بلند کرد و سلام گرمی به نارا کرد با این حال نارا فقط سلامی سرد نثار اون کرد
مدارکش رو از توی کیف مشکیش در اورد و رو به رئیس گرفت مرد برگه هارو از دست نارا گرفت و شروع کرد به خوندن: اسم لی نارا متولد3۰ اکتبر ۲۰۰۰سن 20 در سئول به دنیا اومدید. خانواده متاسفانه در تصادف از دست دادید و فارق التحصیل دانشگاه ..... هستید درسته خانم؟
۴.۱k
۲۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.