رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
# پارت ۷
ویو جیمین : من واقعا ا.ت رو دوست داشتم و خب من عاشق بچه ها بودم چه بهتر از بچهی دوست دخترم با اینکه باباش من نیستم ولی واقعا پسر بچهی خیلی ناز و دوست داشتنیی بود برای همین قبول کردم .....
☆ پرش زمانی به دو سال بعد .....
ویو ا.ت : الان منو جیمین ۳ ساله ازدواج کردیم و سِیون الان ۵ سالشه به جیمین از من بیشتر وابستش و خیلی دوسش داره ولی سِیون میدونه که بابای واقعیش نیست ..... امروز صبح داشتم با سِیون عروسک بازی میکردم که جیمین اومد خونه رفتم پیشش ....
ا.ت : سلام عشقم .... چه زود برگشتی
جیمین : سلام فرشته خانمم .... آره راستش اومدم یه چیزی بگم شب برم ....
ا.ت : اوکی بیا بشین ....
جیمین : باشه سِیون کجاست ؟
ا.ت : الان میاد ....
سِیون : سلام باباییییی 🥺
جیمین : سلام شیر دل بابا .... وایییی دلم چقدر واست تنگ شده بود .... الهی بابا دورت بگرده .....
ا.ت : پس مامانیش چی ؟ ( کیوت )
جیمین : الهی من دور تو هم بگردم خانمم ...
ا.ت : ( لبخند ) ... او راستی چی میخواستی بگی ؟؟
جیمین : راستش ... قراره به خاطر کارم برم ماموریت ( بازم میگم ا.ت و جیمین مافیان ) و شاید تا یکی دوسال برنگردم .... ( ناراحت )
ا.ت : چی ؟ چرا تو ؟ یکی دیگه بره خب ....
جیمین : نمیشه حتما باید من برم .....
سِیون : بابایی میخوای منو مامانو تنها بزاری تو که دکتری چرا آخه میری یه جا دیگه اینجا بمون دیگههههه ( سِیون نمیدونه جیمین شغل واقعیش چیه و جیمین برای پوشش دکتر شده )
جیمین : الهی من قربون شیرین زبونیهات بشم ولی بابایی باید بره ولی زودی برمیگرده ... ( بغض )
سِیون : بابایی گریه نکننننن ..... مثلا کی برمیگردی ....
جیمین : نمیدونم ولی وقتی تو رفتی مدرسه ..... و دومین سال تحصیلیت بود ....
ا.ت : جیمین ....
جیمین : جانم ؟؟
ا.ت : زود برگردی ( جیمین رو میبوسه )
جیمین : سعی میکنم هرچه زود تر بر گردم .... قول میدم
ا.ت : خدا کنه .... ( لبخند به صورت ناراحت )
.......
☆ پرش زمانی به شب در فرودگاه
جیمین : خدافظ خانمم .... خدافظ پسر بابا .... راستی سِیون به بابایی قول بده تا وقتی برگردم مامانی رو اذیت نکنی باشه ؟( بغض کرده بچم 😢 )
سِیون : بابایی گریه کنی مامان رو اونقد اذیت میکنم که گریش بگیره ( با گریه )
جیمین : گریه نمیکنم باشه ولی مامانی اذیت بشه من واست از اونجا عروسک نمیگیرم خود دانی
سِیون : باشه ( با گریه میپره بغل جیمین )
ا.ت : جیمین پس من چی ؟؟ ( گریه )
جیمین : فدات شم من بیا بغلم گریه نکنی هااااا ( ا.ت رو بغل میکنه )
ا.ت : باشه .... خدافظ .....
( نویسنده : و من جیمین را به آسمان ها فرستادم و حملههای کوک و تهیونگ را فعال کردم 🙂 😂 )
منتظر پارت بعد باشین بای 💜
# پارت ۷
ویو جیمین : من واقعا ا.ت رو دوست داشتم و خب من عاشق بچه ها بودم چه بهتر از بچهی دوست دخترم با اینکه باباش من نیستم ولی واقعا پسر بچهی خیلی ناز و دوست داشتنیی بود برای همین قبول کردم .....
☆ پرش زمانی به دو سال بعد .....
ویو ا.ت : الان منو جیمین ۳ ساله ازدواج کردیم و سِیون الان ۵ سالشه به جیمین از من بیشتر وابستش و خیلی دوسش داره ولی سِیون میدونه که بابای واقعیش نیست ..... امروز صبح داشتم با سِیون عروسک بازی میکردم که جیمین اومد خونه رفتم پیشش ....
ا.ت : سلام عشقم .... چه زود برگشتی
جیمین : سلام فرشته خانمم .... آره راستش اومدم یه چیزی بگم شب برم ....
ا.ت : اوکی بیا بشین ....
جیمین : باشه سِیون کجاست ؟
ا.ت : الان میاد ....
سِیون : سلام باباییییی 🥺
جیمین : سلام شیر دل بابا .... وایییی دلم چقدر واست تنگ شده بود .... الهی بابا دورت بگرده .....
ا.ت : پس مامانیش چی ؟ ( کیوت )
جیمین : الهی من دور تو هم بگردم خانمم ...
ا.ت : ( لبخند ) ... او راستی چی میخواستی بگی ؟؟
جیمین : راستش ... قراره به خاطر کارم برم ماموریت ( بازم میگم ا.ت و جیمین مافیان ) و شاید تا یکی دوسال برنگردم .... ( ناراحت )
ا.ت : چی ؟ چرا تو ؟ یکی دیگه بره خب ....
جیمین : نمیشه حتما باید من برم .....
سِیون : بابایی میخوای منو مامانو تنها بزاری تو که دکتری چرا آخه میری یه جا دیگه اینجا بمون دیگههههه ( سِیون نمیدونه جیمین شغل واقعیش چیه و جیمین برای پوشش دکتر شده )
جیمین : الهی من قربون شیرین زبونیهات بشم ولی بابایی باید بره ولی زودی برمیگرده ... ( بغض )
سِیون : بابایی گریه نکننننن ..... مثلا کی برمیگردی ....
جیمین : نمیدونم ولی وقتی تو رفتی مدرسه ..... و دومین سال تحصیلیت بود ....
ا.ت : جیمین ....
جیمین : جانم ؟؟
ا.ت : زود برگردی ( جیمین رو میبوسه )
جیمین : سعی میکنم هرچه زود تر بر گردم .... قول میدم
ا.ت : خدا کنه .... ( لبخند به صورت ناراحت )
.......
☆ پرش زمانی به شب در فرودگاه
جیمین : خدافظ خانمم .... خدافظ پسر بابا .... راستی سِیون به بابایی قول بده تا وقتی برگردم مامانی رو اذیت نکنی باشه ؟( بغض کرده بچم 😢 )
سِیون : بابایی گریه کنی مامان رو اونقد اذیت میکنم که گریش بگیره ( با گریه )
جیمین : گریه نمیکنم باشه ولی مامانی اذیت بشه من واست از اونجا عروسک نمیگیرم خود دانی
سِیون : باشه ( با گریه میپره بغل جیمین )
ا.ت : جیمین پس من چی ؟؟ ( گریه )
جیمین : فدات شم من بیا بغلم گریه نکنی هااااا ( ا.ت رو بغل میکنه )
ا.ت : باشه .... خدافظ .....
( نویسنده : و من جیمین را به آسمان ها فرستادم و حملههای کوک و تهیونگ را فعال کردم 🙂 😂 )
منتظر پارت بعد باشین بای 💜
۴.۴k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.