رمان شاهزاده من 🍷 فصل ۱
رمان شاهزاده من 🍷 فصل ۱
# پارت ۶
ویو ا.ت : از خواب بیدار شدم آروم چشامو باز کردم دیدم بغل تهیونگ خوابم برده لباسام تو تنم خشک شده بودن خدا کنه مریض نشم یه نگاهی به تهیونگ انداختم خیلی کیوت بود با اون لبای قشنگ صورتیش و مژه های بلندش منو بیشتر سمت خودش میکشید خیلی جذاب بود نتونستم جلوی خودمو بگیرم که یه بوس رو گونش گذاشتم که آروم چشاش رو باز کرد سریع خودم رو زدم به خواب .......
ویو تهیونگ : با خیس شدن گونم از خواب بیدار شدم متوجه شدم کار پرنسس خانممه ولی به رو خودم نیاوردم و تو بغلم گرفتمش و خوابیدم که یه دفعه یادم افتاد باید هرچه سریع تر حرکت کنیم که تا شب برسیم آروم ا.ت رو صدا کردم .....
تهیونگ : ا.ت .... خانم ا.ت ... پرنسس خانمم پاشو دیگه تا کی میخوای بخوابی باید حرکت کنیماااااا
ا.ت : تهیونگ بزار بخوابم چرا مثل ببر میمونی آخه یکم دل داشته باش بزار بخوابم
تهیونگ : باشههههه ..... بدار نمیشی ؟؟ ( آروم در گوش ا.ت )
ا.ت : نوچ .....
تهیونگ : اوکی تودت خواستی ( ا.ت رو برای استایل بغل میکنه )
ا.ت : هعیییی بزارتنم زمین .... ته بزارتنم زمین میترسم الان میفتم ......
تهیونگ : میخواستی خودت بیدار شی به من چه الانم تا وقتی تو بغلمی نمیوفتی نترس ....
ا.ت : تههههه بزارتنم زمین تورو خدا ( با ترس تهیونگگ رو بغل کرده )
تهیونگ : اوکی ....
ویو تهیونگ : ا.ت رو گذاشتم زمین رفتم اسبم رو آماده کردم و با ا.ت سوارش شدیم و به سمت قصر حرکت کردیم .....
☆ پرش زمانی به رسیدن به قصر ....
ویو ا.ت : داشت شب میشد که رسیدیم که مامان تهیونگ اومد ......
م ته : تهیونگ .... خوب شد رسیدی نگران بودم ..... اوه چرا ا.ت رو آوردی .....
تهیونگ : اسرار کرد منم آوردمش
م ته : خوب کردی .... خیلی دلم برای عروس خوشگلم تنگ شده بود ( ا.ت رو بغل میکنه ) الهی من دورت بگردم عروسم
ا.ت : ( لبخند ) مرسی ممنون
تهیونگ : خب پرنسس خانمم به خونهی جدیدت خوش اومدی
ا.ت : ( یواشکی ) چی شد تو که عاشقم نبودی ....
تهیونگ : اگه همچین نکنم مامانم منو میکشه بی شوهر میمونی ( لبخند )
ا.ت : هر هر هر به من چه
ویو تهیونگ : ............
( نویسنده : تا پارت بعد بابای عسلیا 🥺 )
# پارت ۶
ویو ا.ت : از خواب بیدار شدم آروم چشامو باز کردم دیدم بغل تهیونگ خوابم برده لباسام تو تنم خشک شده بودن خدا کنه مریض نشم یه نگاهی به تهیونگ انداختم خیلی کیوت بود با اون لبای قشنگ صورتیش و مژه های بلندش منو بیشتر سمت خودش میکشید خیلی جذاب بود نتونستم جلوی خودمو بگیرم که یه بوس رو گونش گذاشتم که آروم چشاش رو باز کرد سریع خودم رو زدم به خواب .......
ویو تهیونگ : با خیس شدن گونم از خواب بیدار شدم متوجه شدم کار پرنسس خانممه ولی به رو خودم نیاوردم و تو بغلم گرفتمش و خوابیدم که یه دفعه یادم افتاد باید هرچه سریع تر حرکت کنیم که تا شب برسیم آروم ا.ت رو صدا کردم .....
تهیونگ : ا.ت .... خانم ا.ت ... پرنسس خانمم پاشو دیگه تا کی میخوای بخوابی باید حرکت کنیماااااا
ا.ت : تهیونگ بزار بخوابم چرا مثل ببر میمونی آخه یکم دل داشته باش بزار بخوابم
تهیونگ : باشههههه ..... بدار نمیشی ؟؟ ( آروم در گوش ا.ت )
ا.ت : نوچ .....
تهیونگ : اوکی تودت خواستی ( ا.ت رو برای استایل بغل میکنه )
ا.ت : هعیییی بزارتنم زمین .... ته بزارتنم زمین میترسم الان میفتم ......
تهیونگ : میخواستی خودت بیدار شی به من چه الانم تا وقتی تو بغلمی نمیوفتی نترس ....
ا.ت : تههههه بزارتنم زمین تورو خدا ( با ترس تهیونگگ رو بغل کرده )
تهیونگ : اوکی ....
ویو تهیونگ : ا.ت رو گذاشتم زمین رفتم اسبم رو آماده کردم و با ا.ت سوارش شدیم و به سمت قصر حرکت کردیم .....
☆ پرش زمانی به رسیدن به قصر ....
ویو ا.ت : داشت شب میشد که رسیدیم که مامان تهیونگ اومد ......
م ته : تهیونگ .... خوب شد رسیدی نگران بودم ..... اوه چرا ا.ت رو آوردی .....
تهیونگ : اسرار کرد منم آوردمش
م ته : خوب کردی .... خیلی دلم برای عروس خوشگلم تنگ شده بود ( ا.ت رو بغل میکنه ) الهی من دورت بگردم عروسم
ا.ت : ( لبخند ) مرسی ممنون
تهیونگ : خب پرنسس خانمم به خونهی جدیدت خوش اومدی
ا.ت : ( یواشکی ) چی شد تو که عاشقم نبودی ....
تهیونگ : اگه همچین نکنم مامانم منو میکشه بی شوهر میمونی ( لبخند )
ا.ت : هر هر هر به من چه
ویو تهیونگ : ............
( نویسنده : تا پارت بعد بابای عسلیا 🥺 )
۴.۸k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.