رمان شاهزاده من 🍷فصل ۱
رمان شاهزاده من 🍷فصل ۱
# پارت ۷
ویو تهیونگ : ای احمق ببین چقد زبونی داره .... قسم میخورم این زبون درازیاش آخر کار دستش میده حالا میبینیم باید بهش بگم ......
تهیونگ : عزیزم .....
ا.ت : جانم ؟
تهیونگ : اگه همینجور زبون دراز باشی آخر زنده بیرون نمیای گفته باشم 😊
ا.ت : 😒
تهیونگ : چشت و واسم چپ نکن نگرانتم قدرت رو میدونم میگم ......
ا.ت : باشه عشقم بیا بریم .....
( نویسنده : عاشق هم نیستن دارن نقش بازی میکنن )
م ته : خب عروس گلم حتما خستهای لابد تهیونگ خیلی خستت کرده ....
ا.ت : ( لبخند ) بله مادر جان اتفاقا خیلی هم سرم غیرت دارن پسرتون ( تیکه میندازه )
م ته : خیلی خوشحالم پس دارید عاشق هم میشین واییی به دوتاتونم افتخار میکنم ولی گذشته از این لابد زیاد غذا نخوردین پس برید لباساتون رو عوض کنین بیاین شام ....
تهیونگ : آخ مامان جون گفتی شام صدا شیکمم در اومد به خدا خیلی گشنمه این ا.ت نمیزاشت تو راه غذا بخورم .....
م ته : لابد یه چیزی میدونسته که نمیزاشته حتما فک میکرده برات ضرر داره و مریضت میکنه مگه عروس من میزاره شوهرش گرسنه بمونه ؟ ....
ا.ت : بله مادر جان من واقعا نگران شاهزادمم آخه ناسلامتی شوهرمه و همراه زندگیمه اگه اون نباشه که نمیشه مگه نه تهیونگ؟ ( پوزخند )
ویو ا.ت : وایییی این تهیونگ حرص میخورد عجب کیوت میشد دلم غش کرد واسش ولی خوب شد خودم غش نکردم 😂 .... با تهیونگ رفتیم سالن غذا خوری تا شام بخوریم ..... بعد اینکه شام خوردیم بابای ته یا پادشاه گفتن .....
پ ته : خب عروس خوشگلم ببینم از پسرم رآصی هستی ؟ دوسش داری ؟؟
ا.ت : بله بابا جون واقعا دوسش دارم
تهیونگ : ( لبخند به نه شانهی مسخره کردن🙂 )
ویو تهیونگ : شام رو خوردیم دیگه دیر وقت بود رفتیم اتاقامون سریع دست ا.ت رو گرفتم و کشیدمش سمت اتاق .....
ا.ت : آی چته ؟؟
تهیونگ : چرا کل مدت رو داشتی منو مسخره میکردی
ا.ت : خب حق ندارم از شوهریم تعریف کنم ؟ هومم ؟؟
تهیونگ : ای کلشق چرا آخه دلم نمیاد دعوات کنم همش تقصیر مامانمه دختر به کیوتی تورو انداخته دستم
ا.ت : عههههه ؟ مامانت واقعا کار خوبی کرده مگه نه ؟ ( خیلی کیوت میگه )
تهیونگ : ( لپ ا.ت رو میکشه ) کیوتچه
ا.ت : ( با این حرف ا.ت ته رو میبوسه فرار میکنه زیر تخت ... )
تهیونگ : خودت میبوسی بعد میری .... وایسا گیرت بیارم اونقدر قلقلکت میدم غش کنی ( لبخند )
ا.ت : هعیی نمیتونی منو بگیری .....
تهیونگ : ( ا.ت رو گرفت ) آها گرفتمت الان اونقدر قلقلکت میدم غش کنی .... ( ا.ت رو قلقلک میده )
ا.ت : آییی نکن .... قلقلکم میاد .... نکن ( داره از خنده پاره میشه )
تهیونگ : که قلقلکت میاد بلا .... خب دوست داشتی بدون اجاره نمیبوسیدی ( خنده )
ویو تهیونگ : ا.ت رو اونقدر قلقلک دارم که نگو آخرش دوتامونم دلمون از خنده درد گرفت که ...
# پارت ۷
ویو تهیونگ : ای احمق ببین چقد زبونی داره .... قسم میخورم این زبون درازیاش آخر کار دستش میده حالا میبینیم باید بهش بگم ......
تهیونگ : عزیزم .....
ا.ت : جانم ؟
تهیونگ : اگه همینجور زبون دراز باشی آخر زنده بیرون نمیای گفته باشم 😊
ا.ت : 😒
تهیونگ : چشت و واسم چپ نکن نگرانتم قدرت رو میدونم میگم ......
ا.ت : باشه عشقم بیا بریم .....
( نویسنده : عاشق هم نیستن دارن نقش بازی میکنن )
م ته : خب عروس گلم حتما خستهای لابد تهیونگ خیلی خستت کرده ....
ا.ت : ( لبخند ) بله مادر جان اتفاقا خیلی هم سرم غیرت دارن پسرتون ( تیکه میندازه )
م ته : خیلی خوشحالم پس دارید عاشق هم میشین واییی به دوتاتونم افتخار میکنم ولی گذشته از این لابد زیاد غذا نخوردین پس برید لباساتون رو عوض کنین بیاین شام ....
تهیونگ : آخ مامان جون گفتی شام صدا شیکمم در اومد به خدا خیلی گشنمه این ا.ت نمیزاشت تو راه غذا بخورم .....
م ته : لابد یه چیزی میدونسته که نمیزاشته حتما فک میکرده برات ضرر داره و مریضت میکنه مگه عروس من میزاره شوهرش گرسنه بمونه ؟ ....
ا.ت : بله مادر جان من واقعا نگران شاهزادمم آخه ناسلامتی شوهرمه و همراه زندگیمه اگه اون نباشه که نمیشه مگه نه تهیونگ؟ ( پوزخند )
ویو ا.ت : وایییی این تهیونگ حرص میخورد عجب کیوت میشد دلم غش کرد واسش ولی خوب شد خودم غش نکردم 😂 .... با تهیونگ رفتیم سالن غذا خوری تا شام بخوریم ..... بعد اینکه شام خوردیم بابای ته یا پادشاه گفتن .....
پ ته : خب عروس خوشگلم ببینم از پسرم رآصی هستی ؟ دوسش داری ؟؟
ا.ت : بله بابا جون واقعا دوسش دارم
تهیونگ : ( لبخند به نه شانهی مسخره کردن🙂 )
ویو تهیونگ : شام رو خوردیم دیگه دیر وقت بود رفتیم اتاقامون سریع دست ا.ت رو گرفتم و کشیدمش سمت اتاق .....
ا.ت : آی چته ؟؟
تهیونگ : چرا کل مدت رو داشتی منو مسخره میکردی
ا.ت : خب حق ندارم از شوهریم تعریف کنم ؟ هومم ؟؟
تهیونگ : ای کلشق چرا آخه دلم نمیاد دعوات کنم همش تقصیر مامانمه دختر به کیوتی تورو انداخته دستم
ا.ت : عههههه ؟ مامانت واقعا کار خوبی کرده مگه نه ؟ ( خیلی کیوت میگه )
تهیونگ : ( لپ ا.ت رو میکشه ) کیوتچه
ا.ت : ( با این حرف ا.ت ته رو میبوسه فرار میکنه زیر تخت ... )
تهیونگ : خودت میبوسی بعد میری .... وایسا گیرت بیارم اونقدر قلقلکت میدم غش کنی ( لبخند )
ا.ت : هعیی نمیتونی منو بگیری .....
تهیونگ : ( ا.ت رو گرفت ) آها گرفتمت الان اونقدر قلقلکت میدم غش کنی .... ( ا.ت رو قلقلک میده )
ا.ت : آییی نکن .... قلقلکم میاد .... نکن ( داره از خنده پاره میشه )
تهیونگ : که قلقلکت میاد بلا .... خب دوست داشتی بدون اجاره نمیبوسیدی ( خنده )
ویو تهیونگ : ا.ت رو اونقدر قلقلک دارم که نگو آخرش دوتامونم دلمون از خنده درد گرفت که ...
۵.۸k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.