My Red Moon...✨🫀🌚
My Red Moon...✨🫀🌚
Part⁶⁹🪐🦖
کوک: چی میگی تهیونگ...!؟ احمق شدی..!؟
تهیونگ دستاشو روی سینه اش جمع کرد و گفت...
تهیونگ: تو که از خودت مطمئنی پس نترس.. ولی این بچ... باید یه طوری پاهای از زندگیمون قطع کنیم و این تنها راهه..
با صدای دختر به سمتش برگشتن...
هیونا: باشه من قبول میکنم که از بچم تست بگیرین اما به شرط حرف تهیونگ..
تهیونگ نیشخندی زد و بهش خیره شد... اون بچ از هیچی خبر نداشت..
_ _ _ _ _ _
با خیال راحت روی مبل خوابیده بود و دستش رو نوازش وار روی شکمش میکشید و میگفت...
تهیونگ: اوه عزیزم کی میخوای بیای بیرون هوم..؟ میدونی پاپا رو چقدر اذیت میکنی وقتی خیلی ورجه وورجه میکنی...! اینقدر با پاهات به شکم بی صاحاب مرده من نكوب درد دارهههههه..!!
جونگ کوک از بالا به غرغرهای تهیونگ کیوتش گوش میداد و ریز ریز میخندید...
تهیونگ با شنیدن صدای خنده کوک با حرص رسما داد زد..
تهیونگ: ياااا جئون جونگ کوک این گوهی بود که تو خوردی ولی من دارم دردشو میکشم... جرئت داری یه بار دیگه خالی کن تا ببینی چیکارت میکنم..! نسلتو منقرض میکنم...!
کوک با دندون لب پایینشو گاز گرفت و سعی کرد خنده هاشو کنترل کنه تا ایندفعه واقعا تهیونگ نسلشو منقرض نکنه..
با شنیدن صدای در کوک داد زد...
کوک: میرم ببینم کیه..
تهیونگ چشم غره ای به کوک رفت و منتظر موند ببینه کیه...
با حرفهای کوک فهمید که پستچی هست.. ابرویی بالا انداخت... کوک همیشه از سفارش آنلاین متنفر بود الان چی بود..!
کوک تشکری کرد و با پاکتی که دستش بود وارد خونه شد...
تهیونگ کنجکاو خیره بود به پاکت دست کوک منتظر بهش خیره شد اما با سکوت کوک با حرص گفت..
تهیونگ: خب چیه توی اون کوفتی...!؟
کوک کمی مکث کرد و گفت..
کوک: جواب آزمایشه دی ام ای هست...
تهیونگ بدون زره ای معطلی به سمت پاکت حمله کرد و از دست کوک قاپید..
با عجله پاکت رو پاره کرد و برگه توش رو به دست گرفت... نفس عمیقی کشید و بازش کرد..
با دیدن جواب آزمایش برای لحظه خون توی بدنش خشک شد...
چند لحظه بعد با حس جوشش اشک تو چشماش برگه رو روی مبل گذاشت..
کوک آب دهنش رو قورت داد و برگه رو برداشت... حس میکرد چیز خوبی در انتظارش نیست..
با ترس برگه رو باز کرد اما با دیدن جواب آزمایش خون لحظه ای جلوی چشماش رو گرفت...
به قیافه تهیونگ که از خنده به قرمزی میزد خیره شد.. ته با دیدن چشمای به خون نشسته کوک لباش رو به هم فشرد و آروم از جاش بلند شد و سمت پله ها رفت...
: اما ثانیه ای نگذشت که صدای داد کوک خونه رو در بر گرفت..
کوک: ياااا... تهیونگ من میکشمت..! تو چطور تونستی این طوری نقش بازی کنی هاااااا...!!؟ میدونستی وقتی اشکتو دیدم برای چند لحظه فکر کردم مُردم..!؟
همونطور غر میزد به طرف ته هجوم برد...
Part⁶⁹🪐🦖
کوک: چی میگی تهیونگ...!؟ احمق شدی..!؟
تهیونگ دستاشو روی سینه اش جمع کرد و گفت...
تهیونگ: تو که از خودت مطمئنی پس نترس.. ولی این بچ... باید یه طوری پاهای از زندگیمون قطع کنیم و این تنها راهه..
با صدای دختر به سمتش برگشتن...
هیونا: باشه من قبول میکنم که از بچم تست بگیرین اما به شرط حرف تهیونگ..
تهیونگ نیشخندی زد و بهش خیره شد... اون بچ از هیچی خبر نداشت..
_ _ _ _ _ _
با خیال راحت روی مبل خوابیده بود و دستش رو نوازش وار روی شکمش میکشید و میگفت...
تهیونگ: اوه عزیزم کی میخوای بیای بیرون هوم..؟ میدونی پاپا رو چقدر اذیت میکنی وقتی خیلی ورجه وورجه میکنی...! اینقدر با پاهات به شکم بی صاحاب مرده من نكوب درد دارهههههه..!!
جونگ کوک از بالا به غرغرهای تهیونگ کیوتش گوش میداد و ریز ریز میخندید...
تهیونگ با شنیدن صدای خنده کوک با حرص رسما داد زد..
تهیونگ: ياااا جئون جونگ کوک این گوهی بود که تو خوردی ولی من دارم دردشو میکشم... جرئت داری یه بار دیگه خالی کن تا ببینی چیکارت میکنم..! نسلتو منقرض میکنم...!
کوک با دندون لب پایینشو گاز گرفت و سعی کرد خنده هاشو کنترل کنه تا ایندفعه واقعا تهیونگ نسلشو منقرض نکنه..
با شنیدن صدای در کوک داد زد...
کوک: میرم ببینم کیه..
تهیونگ چشم غره ای به کوک رفت و منتظر موند ببینه کیه...
با حرفهای کوک فهمید که پستچی هست.. ابرویی بالا انداخت... کوک همیشه از سفارش آنلاین متنفر بود الان چی بود..!
کوک تشکری کرد و با پاکتی که دستش بود وارد خونه شد...
تهیونگ کنجکاو خیره بود به پاکت دست کوک منتظر بهش خیره شد اما با سکوت کوک با حرص گفت..
تهیونگ: خب چیه توی اون کوفتی...!؟
کوک کمی مکث کرد و گفت..
کوک: جواب آزمایشه دی ام ای هست...
تهیونگ بدون زره ای معطلی به سمت پاکت حمله کرد و از دست کوک قاپید..
با عجله پاکت رو پاره کرد و برگه توش رو به دست گرفت... نفس عمیقی کشید و بازش کرد..
با دیدن جواب آزمایش برای لحظه خون توی بدنش خشک شد...
چند لحظه بعد با حس جوشش اشک تو چشماش برگه رو روی مبل گذاشت..
کوک آب دهنش رو قورت داد و برگه رو برداشت... حس میکرد چیز خوبی در انتظارش نیست..
با ترس برگه رو باز کرد اما با دیدن جواب آزمایش خون لحظه ای جلوی چشماش رو گرفت...
به قیافه تهیونگ که از خنده به قرمزی میزد خیره شد.. ته با دیدن چشمای به خون نشسته کوک لباش رو به هم فشرد و آروم از جاش بلند شد و سمت پله ها رفت...
: اما ثانیه ای نگذشت که صدای داد کوک خونه رو در بر گرفت..
کوک: ياااا... تهیونگ من میکشمت..! تو چطور تونستی این طوری نقش بازی کنی هاااااا...!!؟ میدونستی وقتی اشکتو دیدم برای چند لحظه فکر کردم مُردم..!؟
همونطور غر میزد به طرف ته هجوم برد...
۶.۶k
۲۶ فروردین ۱۴۰۳