رقیه در خرابه رفت بر خواببدید در پیش خود که آمده باب

رقیه در خرابه رفت بر خواب.بدید در پیش خود که آمده باب
به باب خویشتن چون روبه رو شد.باو اندر سخن و گفتگو شد
ز دشمن کرد به باب خود شکایت.که کردند دشمنان ما را اذیت
پدر بعد تو ما بی یار گشتیم.اسیر فرقه کفار گشتیم
سوار اشتر عریان نمودند.جفا و ظلم بر طفلان نمودند
آوردند در خرابه جای دادند.به روی خاکمان ماوای دادند
چو شد بیدار بابا را ندید آن.بدید که عمه اش باشد پریشان
بگفتا عمه بابایم کجا رفت.مرا اینجا گذاشت تنها چرا رفت
نمود او گریه بسیار و زاری.ز هجر باب خود کرد بیقراری
یزید که منبع جور و جفابود.به قصرش خفته بود و در رفا بود
صدا زد بر نگهبان بزهکار.صدا از کیست که من را کرده بیدار
چه باشد این صدا برگو تو با من.صدای گریه و زاری و شیون
بگفتا با یزید ان مرد کافر.یکی گوید پدر دیگر برادر
صدا هست از اسیران در خرابه.گمانم تشنه او از بهر آبه
برو اندر خرابه جست و جو کن.به سرپرست آنها گفتگو کن
برفت مامور و دید جمعی غمینند.زنان و کودکان روی زمینند
همه نالان و زار و فکارند.به جز زینب پرستاری ندارند
بپرسید که چرا هستید پریشان.چرا آنقدر نمایید اه و افغان
بگفت زینب که ماها ملولیم.همه فرزند مولا و رسولیم
مکان ما شده کنج خرابه.بترس از ما دل ما چون کبابه
برفت نزد یزید ان مرد ملعون.بگفتا ماجرا را که شده چون
یزید گفتا برید طشتی بیارید. سر ببریده را رویش گذارید
چو طشت بردند آن ها در خرابه.بدادند دست زینب و ربابه
چو برداشتند دستمال رو ز رو سر.بگفت ای نا نجیب پست کافر
سرو برداشت روی سینه بنهاد.ز دست ظالمان صد داد و بی داد
نگاه جملگی بود بر رقیه.سرو بوسید با زاری و گریه
بگفتا من فدای این سر تو.بمیرد و نبیند دختر تو
رقیه مدتی گردید خاموش.همه گفتند یقینن رفته از هوش
که ناگه دیدندآن طفل فسرده.ز غصه باب خود جان داده مرده
دیدگاه ها (۳)

چو امد کربلا حر از کارش پشیمان شدبکرد چکمه پر از ریگ و بگردن...

پیدا می‌شود دکتری که تو مطبش دستگاه کارت خوان داره اونم دو ت...

رقیه دختر شاه شهیدانبیامد شهر شام او با اسیرانبدادند منزلش ک...

رقیه دختر مظلوم نالانبهانه میگرفت با چشم گریانچرا بابا ولم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط