vimin
Part 38🖤
پرش زمانی به فردا شب:
ویو تهیونگ:
من چجوری باید خودمو آزاد کنم؟؟
حتما اون مرتیکه عوضی میاد تا یه کرم دیگه بریزه.. میتونم بی سی مو روشن بزارم تا سونگ هو و فرانک حرفاشو بشنون..
اون یارو به سمت انباری که تهیونگ توش بسته شده بود حرکت کرد...
چنتا از بادیگاردایشو با خودش برد..
(مرتیکه ترسو..)
+هوی هوی... سونگ هو..
بعد از دو دقیقه جواب رییسشو میده..
/جانم رییس..
حالت خوبه؟!
+اره من خوبم تا زه یه عالمه هم خوش گذشت...
/ها.. خوشگذشت؟-_-
+میرم سر اصل مطلب..
احتمالن چند ساعت دیگه اون یارو عشک میاد ...
بی سیمو روشن بزارین تا حرفاشو بشنوین..
/اهاا... اوکی.. باشه رییس..
در انباری باز میشه و یارو با چنتا از بادیگارداش
وقتی تهیونگ اون یارو رو دید از شدت زوری که میزد تا خودشو آزاد کنه صندلی روش بسته شده بود داشت میلرزید..
¢هوی هوی.... آروم باش...گرگ وحشی..
+خفه شو گوزو...
¢خب نگا کن...
بهت پنج روز وقت میدم....
کل عمارتتو میزنی به نام من یا اون کسی که بخاطرش به اینجا اومدی کشته میشه...
تهیونگ پوزخند تمسخرانه ایی میزنه که باعث میشه ابرو های اون یارو بره تو هم..
+هه... فک کردی برای اون برده اومدم اینجا... فقط اومدم تورو به چالش بکشم...
اون پارک جیمین برام هیچ ارزشی نداره..
continues✌️
هار هار شوخی کردم... بیا پایین ادامش...
ویو سونگ هو:
خب پنج روز وقت داریم...
فرانک و سونگ هو نشستن فک کردن...
برنامه ریختن پنج روز دیگه بریزن تو عمارت یارو...
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
ویو جیمین:
حالم داره از خودم بهم میخوره...
به خدا خودمو میکشم...
دیگه نمیکشم...
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
یارو از پیش تهیونگ میره...
+هوویی سونگ هو.. هنوز اون جایی؟
/اره رییس...
+خوبه....
+پنج روز دیگه ساعت ... میای اینجا... من برنامه دارم... با خودت بمب و نارنجک دیواریارو بیار...
/نارنجک ؟
براچی ؟!
+حرف اضافی نزن... فقط کاری که میگم بکن...
continues✌️
به جان خودم لایک و کامنت نزارین شب میام بالا سرتون...😒😒❤️
پرش زمانی به فردا شب:
ویو تهیونگ:
من چجوری باید خودمو آزاد کنم؟؟
حتما اون مرتیکه عوضی میاد تا یه کرم دیگه بریزه.. میتونم بی سی مو روشن بزارم تا سونگ هو و فرانک حرفاشو بشنون..
اون یارو به سمت انباری که تهیونگ توش بسته شده بود حرکت کرد...
چنتا از بادیگاردایشو با خودش برد..
(مرتیکه ترسو..)
+هوی هوی... سونگ هو..
بعد از دو دقیقه جواب رییسشو میده..
/جانم رییس..
حالت خوبه؟!
+اره من خوبم تا زه یه عالمه هم خوش گذشت...
/ها.. خوشگذشت؟-_-
+میرم سر اصل مطلب..
احتمالن چند ساعت دیگه اون یارو عشک میاد ...
بی سیمو روشن بزارین تا حرفاشو بشنوین..
/اهاا... اوکی.. باشه رییس..
در انباری باز میشه و یارو با چنتا از بادیگارداش
وقتی تهیونگ اون یارو رو دید از شدت زوری که میزد تا خودشو آزاد کنه صندلی روش بسته شده بود داشت میلرزید..
¢هوی هوی.... آروم باش...گرگ وحشی..
+خفه شو گوزو...
¢خب نگا کن...
بهت پنج روز وقت میدم....
کل عمارتتو میزنی به نام من یا اون کسی که بخاطرش به اینجا اومدی کشته میشه...
تهیونگ پوزخند تمسخرانه ایی میزنه که باعث میشه ابرو های اون یارو بره تو هم..
+هه... فک کردی برای اون برده اومدم اینجا... فقط اومدم تورو به چالش بکشم...
اون پارک جیمین برام هیچ ارزشی نداره..
continues✌️
هار هار شوخی کردم... بیا پایین ادامش...
ویو سونگ هو:
خب پنج روز وقت داریم...
فرانک و سونگ هو نشستن فک کردن...
برنامه ریختن پنج روز دیگه بریزن تو عمارت یارو...
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
ویو جیمین:
حالم داره از خودم بهم میخوره...
به خدا خودمو میکشم...
دیگه نمیکشم...
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
یارو از پیش تهیونگ میره...
+هوویی سونگ هو.. هنوز اون جایی؟
/اره رییس...
+خوبه....
+پنج روز دیگه ساعت ... میای اینجا... من برنامه دارم... با خودت بمب و نارنجک دیواریارو بیار...
/نارنجک ؟
براچی ؟!
+حرف اضافی نزن... فقط کاری که میگم بکن...
continues✌️
به جان خودم لایک و کامنت نزارین شب میام بالا سرتون...😒😒❤️
۹.۲k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.